ادبیات و چندگانگی معنا (5)
صورت مسئله وجه دیگری از روایت است که همیشه واقعیت مسئله را پنهان میکند. آنگاه که نمودارها و نشانهها با گرایش خودپنداری به مصداقهای زبانی رجعت مییابد. پنهان؛ به معنای نمود داشتن چیزی است که با فعل پنهانکاریاش موجودیت آنرا صحه میگذارد. حالا پنهان همیشه وجود دارد و تقلا برای داشتن چیزی میکند و خالی از هر چیز نیست. در واقع پنهان دارا و پُر است.
صورت مسئله وجه دیگری از روایت است که همیشه واقعیت مسئله را پنهان میکند. آنگاه که نمودارها و نشانهها با گرایش خودپنداری به مصداقهای زبانی رجعت مییابد. پنهان؛ به معنای نمود داشتن چیزی است که با فعل پنهانکاریاش موجودیت آنرا صحه میگذارد. حالا پنهان همیشه وجود دارد و تقلا برای داشتن چیزی میکند و خالی از هر چیز نیست. در واقع پنهان دارا و پُر است.
در دیگر سو بین امر واقع و زبان نیز چنین رابطه مشابه وجود دارد. زبان، در حقیقت امر واقع را در خودش پنهان میکند و با این پنهانکاری حضوری امر واقع یا رخداد حقیقی را به اثبات میرساند. زیرا سنخها نه از تفکر ذاتی بلکه از تفکر زبانی معنامند و عمومیت بخشیده میشود. گویا اشتراک نظر بر این است که این نظام نمادین به عنوان انعکاس رویدادها و سمبولی از واقعیتها پذیرفته شده است.
با این وجود ما در زبان با امر واقعی رخدادها سروکار نداریم بلکه با سمبول و نشانه روبهرو هستیم. برای همین در کار زبان؛ صورت مسئله (رخداد) همیشه مقدم بر واقعیت مسئله یا رخداد حقیقی بوده است. هر گاه من اگر بخواهم خودم را به حضور برسانم یا چیزی را روایت و به اشتراک بگذارم، باید از سمبولها و نشانههای استفاده کنم که در نزد همگان شناخته شده و پذیرفته شده باشد و این کار را زبان است.
باید بپذیریم که در کار زبان یعنی بین امر نمادین و رخداد واقعی تفاوت وسیعی وجود دارد. ولی ما به سختی میتوانیم این دو حوزه را از هم تفکیک کنیم. باور من بر این است که در کار زبان صورت مسئله در روایتها همیشه مقدم بر آنچه اساساً وجود داشته است، میباشد. زیرا واقعیت مسئله تنها با صورتها و روایتهای آن قابل درک است و تنها با روایت است که آنرا به حضور میکشانیم و یا به آن نزدیک میشویم. روایتگر خوب کسی است که این دو حوزه را به گونه جداییناپذیر روایت میکند و خوانندهاش را همگام با عمق رویدادها به پیش فرا میخواند. بنابرتین از این دام گریزی نیست و از ناگزیری باید بر زبان بر گردیم و صورتها را روایت کنیم و روایتها را بر بسازیم و به تصویر بکشیم.
نمادها در برگیرنده همه صورتها و تصویرها در روایت است. نمادها حاوی نشانهها و ابژههای معنامند استند که در روایت و فراروایت همگام عمل میکنند. بر فرض مثال عکسی را بر چشمتان مجسم کنید یا قطعه عکسی را بیننده باشید که به صورت کلی بازتاب یک برشی از رخداد زمانی است، حاوی سمبولها، تصویر و نشانهها نیز است که از صورت مسئله نقل میکند. اما صورت مسئله رخداد حقیقی را دگرگون میکند پیش از اینکه به حیطه صورت مسئله برسیم.
تصور کنید تصویری در اینجا حک شده است که نشان میدهد مردی به تنهایی در حال قدم زدن به لب سواحل است یا در حال عبور از یک راهروی باریک از بین انبوهی از جنگل و درخت. این عکس به صورت کلی چه پیامی را به ما منتقل میکند؟ این عکس در واقع یک هنر است و تا بینهایت ابژههای مفهوممدار زبانی فرای زبان و روایتی فرای روایت ما را منتقل میکند. این عکس در واقع ادبیات است و در برابر تفسیر واحد مقاومت میکند و تا بینهایت تفسیر را در خود جا داده است. حالا کشیدن روایتی اصلی از همین تصویر نقطه عطف و توجه مفسرین ادبی است.
این تصویر در صورت مسئله کاری جز همین صورتپردازی و روایتگری چیزی دیگری را به نمایش نمیگذارد. اما اینکه این صورتپردازیها و روایتها حاوی چه نشانهها و پیامهایی استند ماهیت مسئله را برملا میکند. حالا در کار زبان همین تصویر میتواند ماجرای بیشتری را خلق کند که شاید در رخداد حقیقیاش چنین اتفاقی رخ نیفتاده باشد یا ممکن است بیشتر از آنچه بر زبان کشانیده شده است اتفاق افتاده باشد اما احتمال این کم است. به هر حال تصویر خود حاوی پیام، نشانه و زبان است و نیاز نیست که بر یک تصویر شرح داده شود. تصویر خود زبان گویای خویش است. اما مهم این است که چگونه خود را به زبان آن نزدیک کنیم تا به فهم درستی از آن دست یابیم و نه صرفاً اینکه در وصفاش با پیشفرضهای خویش به داوری بپردازیم.
حالا این بازیهای روایتگونه زبان به چه دردی میخورد؟ فلسفه، ادبیات؛ رمان، داستان، شعر و موسیقی و یا نقاشی؟ از خود میپرسیم به کسی که از شدت درد جسمی به خود بیپیچد یا از شدت گرسنگی بتپد یا آن طفل که در برابر گلوله قرار دارد فلسفه و ادبیات چه کاری میتواند بکند؟ شاید مأیوس شویم اما ادبیات این کار را میتواند که این رخدادها و واقعیتها را برملا کند و از راهی دیگر به شیوهای دیگر برای پیکار با آن به مقابله برمیخیزد. پس این سوال و انتظار ما نادرست است که از فلسفه و ادبیات توقع داشته باشیم تا مریضی را شفا دهد یا شکمی گرسنه را پُر کند. با این همه میتواند روح زخم خوردهای را تسکین بخشد؟ من به این پرسش با نگاه تردید به آن مینگرم.
واقعیت این است که آنچه بر انسان میگذرد شکننده، نامحتمل و گاه دردآور است. چه فلسفه چه ادبیات و همه روایتپردازی از صورت مسئله است ما در خارج از آنچه بر ما میگذرد، در جهان تصویرها و نشانهها قرار داریم یا بهتر است بگوییم جهان زبان. روایت و فلسفیدن تنها و گاه در مواقعی میتواند التیام دهنده زخمهای عارضی و بسا اکتسابی و حتی ذاتی انسان پریشان و بیمار باشد نه چیزی فراتر از آن.