ادبیات و چندگانگی معنا (1)
منشهای خاص فرهنگی و تاریخی ملتها در ارتباطات و تعاملات روزانهشان و چه بسا از گذشتهها سبب شده است که تعبیرها و تفسیرهای متعددی در کار ادبیات و به خصوص متون ادبی شکل بگیرد، زیرا جایگاههای سوژهگی و مفهومهای متبارز آن در فرآیند اجتماعی-فرهنگی منجر به شکلگیری و تولید هویت و مفهوم خاصی از معنا میشود که در برابر تفسیرهای واحد از دیگر زبانها مقاومت میکند. این به معنای آن است که کثرت نظام نشانهها؛ چون نشانههای فرهنگی-اجتماعی و هنری-ادبی تا بینهایت ظرفیت مفهوممدار را در خود تولید میکند. هر ابژه به مثابه ابژهای مفهوممدار وارد گفتمانی میشود که تاثیر نیرومند بر ادراک ما از واقعیت جهان ما دارد. واقعیتهای عینی و واقعیتهای بر ساخته از سخن، کلام و کلمات.
منشهای خاص فرهنگی و تاریخی ملتها در ارتباطات و تعاملات روزانهشان و چه بسا از گذشتهها سبب شده است که تعبیرها و تفسیرهای متعددی در کار ادبیات و به خصوص متون ادبی شکل بگیرد، زیرا جایگاههای سوژهگی و مفهومهای متبارز آن در فرآیند اجتماعی-فرهنگی منجر به شکلگیری و تولید هویت و مفهوم خاصی از معنا میشود که در برابر تفسیرهای واحد از دیگر زبانها مقاومت میکند. این به معنای آن است که کثرت نظام نشانهها؛ چون نشانههای فرهنگی-اجتماعی و هنری-ادبی تا بینهایت ظرفیت مفهوممدار را در خود تولید میکند. هر ابژه به مثابه ابژهای مفهوممدار وارد گفتمانی میشود که تاثیر نیرومند بر ادراک ما از واقعیت جهان ما دارد. واقعیتهای عینی و واقعیتهای بر ساخته از سخن، کلام و کلمات.
همانطور که گفته شد محیطهای متنوع فرهنگی سبب کثرت و تولید نشانههای معنادار خاصی میگردد که در محتوای فرآیند اجتماعی نقش بارز و ارزنده دارد و این موضوع، زبان را به جای آن که صرفاً ابزاری برای سخن گفتن ما درباره جهان و پیرامون کند، بینشی است که توسط آن ما در برسازی جهان هستیمان در عرصههای مختلفی این فرآیندسازی و کنشهای اجتماعی گام بر میداریم. ازینرو کار زبان را نه تنها پل ارتباطی در تعامل و مراودت روزمره بلکه برای درک و فهم هستی نیز میتوان برشمرد.
چیزی که بسیار قابل تامل و جالب توجه است این است که در ادبیات همیشه با کلمات بسیار محتاطانه و تاحد امکان زیرکانه و موشکافانه برخورد می شود. دلیل این برخوردها این میتواند باشد که در ادبیات چه بر یک کلمه و گزاره و چه بر یک جمله و متن، مفهوم دادن به صورت خاص به آن یا تعریف کردن مشخص از چیزی غیرمعقول و ناموجه است. زیرا یک نشانه نه از محتوای درونی خاص خود بلکه بر مبنای رابطهاش با دیگر نشانهها معنا و مفهوم تولید میکند و از دیگر سو ما در ادبیات بیشتر با مفاهیم سر و کار داریم و مفاهم گزارههای در حال تغییر اند.
همین امر سبب شده است که با چندگانگی معنا در ادبیات روبهرو شویم و از طرفی در تاریخ ادبیات “مفاهیم” همیشه مقدم بر “معنا” بوده است. ولی این گونه نیستند که معنا نقشی در ادبیات نداشته باشد و یا از اهمیت ناچیزی برخوردار بوده باشد. معنای کلمات میتواند شیرازه اصلی ادبیات باشد اما نمیتواند صرفاً به یک معنای قطعی و خاصی دلالت کند و یا در جایگاه اصیل خود باقی بماند. به نظر میرسد که همین موضوع اصل اساسی در ادبیات به حساب میآید. زیرا معنا دادن کلمات به چیز خاصی مثل این است که نویسنده یا شاعری بخواهد اثر و یا شعرش را خود برای خوانندگان معنا و تفسیر کند، که در واقع معنای خاصی به اثر و یا شعرش بخشیده است در صورت که هر خوانندهای میتواند مفهوم خودش را از اثر داشته باشد.
چنین کاری در اصول ادبیات جای ندارد و یک اشتباه فاحش نیز به حساب میآید. زیرا گذشته از اینکه اثر و یا شعر باید خودش معنا و مفهموماش را تبیین کند، کلمات که به روشهای خاص نگارشی و دستوری نگاشته میشود برعلاوه معنای اصیل و تاریخیاش، با معنای ضمنی نیز در ارتباط است و این به بدین معنا است که چینش کلمات و قرار گرفتن جایگاهش در یک متن میتواند بر محتوای معنایی از قبل خود تاثیر بگذارد. این فرآیند بیانگر این است که متن از هر قید و بندی آزاد و رها در خودش است. متن میتواند باب هر تفسیری ببپیچد و از آن محتوا و معنای را تولید کند.
مشکل کار همین است. مفسیرین و منتقدین صاحب نظر در ادبیات کوشیدهاند تا از یک اثر ادبی یا هنری بتواند معنایی را استخراج کند به مرکزیت آنچه او ساخته شده و یا تولید شده است نزدیک باشد. این کار سبب گسترش مکاتب گوناگون فکری نظری در کار ادبی شده است که هر یک به حقانیت گفتار خود تاکید دارند. هر چند هیچ یک را نمیتوان تفسیر برتر از دیگری برشمرد. از یک دیدگاه همه درستاند و یا میتواند همه غلط باشند، با آن هم راهی جز انتخاب و پیویستن به یک دیدگاه را نداریم. همین کار سبب شده است که دو دستهگی و چندگانگی معنا را در ادبیات خلق کند اما قابلیتهای ادبیات را نیز به نمایش میگذارد. اینکه ادبیات میتواند هر گونه ظرفیتی را در درون خود جا دهد.
به نظر میرسد که چند دستهگی و چندگانگی معنا مبدا مناقشات از تفسیر متن یا خوانش و تاویل متن (هرمنوتیک) بوده است. که نتیجه این مناقشات و بحثها کثرت مکاتب ادبی و نقد ادبی را در تاریخ ادبیات رقم زده است. قبلاً با امیدواری زیاد انتظار میرفت که این کثرتگرایی ادبی ما را بر فهم و معنای دقیقی از متون و برداشتهای تاریخی و نو از ادبیات نزدیک کند اما نتیجه پیآمد این مناقشات نه تنها که ما را نزدیک به این هدف نساخت بلکه کار را برای هر منتقد و خوانندهای مشکل ساخت. بنابراین نمیتوان یک الگوی واحد و برتر برای خوانندگان و دوستداران ادبیات پیشکش نمود.