صداقت، دقت و شهروند محوری در خبررسانی

ادبیات و چندگانگی معنا (2)

رابطه‌ کلمات با متن و رابطه متن با اثر و هم‌چنان رابطه اثر با نویسنده و مؤلف و پس زمینه‌های تاریخی و فرهنگی اثر، بر باور عموم یک رابطه معنامند است. پرسش از همین‌جا آغاز می‌شود که این معنامندی رابطه‌ها از کجا می‌شود و رابطه اصیل یا تفسیر درست از چنین متنی کدام‌اند؟ چگونه و با چه روش و ابزاری تفسیر درست از متن نمود؟ همین موضوع یکی از پیچیده‌ترین بحث‌ها ‌و مناقشات بین مفسران، منتقدان و خوانندگان متن ادبی در تاریخ ادبیات بوده است.

رابطه‌ کلمات با متن و رابطه متن با اثر و هم‌چنان رابطه اثر با نویسنده و مؤلف و پس زمینه‌های تاریخی و فرهنگی اثر، بر باور عموم یک رابطه معنامند است. پرسش از همین‌جا آغاز می‌شود که این معنامندی رابطه‌ها از کجا می‌شود و رابطه اصیل یا تفسیر درست از چنین متنی کدام‌اند؟ چگونه و با چه روش و ابزاری تفسیر درست از متن نمود؟ همین موضوع یکی از پیچیده‌ترین بحث‌ها ‌و مناقشات بین مفسران، منتقدان و خوانندگان متن ادبی در تاریخ ادبیات بوده است.

من نمی‌خواهم در مقام مفسر یا منتقد قرار بگیرم و پیشنهاد نظریه و روش ارائه دهم. با آن هم هر حرفی را درین خصوص گفته باشیم در واقع دنبال یک مسیری رفته‌ایم یا روشی را پیش‌کش کرده‌ایم. اما می‌خواهم از منظر یک خواننده دغدغه فکری‌ام را با پرسش‌های انباشته شده مطرح کنم. وقتی یک خواننده‌ای خودش را صرف خواندن یک رمان، داستان، شعر یا نمایش‌نامه و تیاتر می‌کند، قطعاً در پی چیستی ادبیات نیز برآمده است. حتی اگر او با ساده‌ترین سوال‌ها باخود درگیر شده است یا خواهد شد. درگیر بر سر این‌که حقیقت چیست و واقعیت کدام‌اند؟

از دوران یونان باستان تا عصر حاضر، دعوای فکری بر سر چگونگی درستی و نادرستی تفسیر و تاویل متن (هرمنوتیک) بوده است. این دوران از آثار ادبی و متون و کارهای که در این خصوص صورت گرفته ما را شوکه می‌کند و به ناچار باید از خود بپرسیم که این‌ها از جان ادبیات چه می‌خواسته است و ادبیات چه ظرفیت و ارزشی را در خود جا داده است؟ حقیقت در کلام کدام است و چگونه کلام حقیقی از واقعیت عینی یا رخ‌دادهای عینی و ضمناً فرضی را متمایز کنیم؟

بدون شک هر خواننده‌ای در این راستا به این نتیجه می‌رسد که این همه توجه و تلاش از سوی محققین و نظریه‌پردازان در جهت بیهوده صورت نگرفته است، حتماً امکانی یا ارزشی در آن نهفته است که این قابلیت‌ها را در خود دارد. با این همه هیچ‌گاه پاسخ کافی درین خصوص را نیز نخواهد یافت. زیرا ادبیات همان پرسشی است که پاسخ‌اش خود ادبیات است و این ادبیات هم‌چنان به عنوان یک پرسش باقی خواند ماند. در نهایت خواننده ادبیات خواهند گفت که، این‌ها از جان ادبیات چه می‌خواهد؟

همین پرسش خواننده را وادار خواهند کرد که در قدم نخست سراغ جریان‌های فکری و نظریه‌های ادبی را بگیرد. همان‌طور که قبلاً اشاره کردم نظریه ادبی به جای این‌که روشی باشد تا ما را به تفسیر و معنای دقیق کلمه نزدیک کند، از آن دور خواهد کرد. زیرا به هر پیمانه‌ای که بخواهیم به مرکزیت متن ادبی نزدیک‌تر شویم، به همان میزان از آن فاصله خواهیم داشت. متن ادبی ما را فرا می‌خواند اما این قابلیت را دارد که در محدوده فکری ما تن در ندهد و فراتر از آن رود. از این جهت است که متن ادبی را آزاد و دست نیافتنی از هر قید و بندی می‌پندارد که می کوشیم به آن دست بیابیم اما این فقط یک تلاش است. این گریختگی و محو شدگی در ادبیات به معنای تقلیل دادن آن نیست بلکه به معنای تا بی‌نهایت ظرفیتی است که در خود جا داده است.

هم‌چنان به دلیل کثرت نظریات و نداشتن یک دیدگاه واحد در باب تفسیر و تاویل متن سبب شده است که کار ادبی را برجسته‌تر و در عین حال پیچیده‌تر کند. البته همه‌ی نظریات ادبی در تلاش ارائه دیدگاه معقول و انسجام یافته برای مخاطبین ادبیات و تفسیر مقوله‌های ادبی بوده است.اما از آن‌جا که نمی‌توان یک نظریه را از سایر نظریه‌ها برتر شمرد، رسیدن به یک دیدگاه واحد را هم‌چنان دشوار می‌کند. با آن هم ناگزریم که برای خوانش یا تفسیری متن به یک روشی خاصی متوصل شویم. از دیگر سو، بر باور بسیاری از نظریه‌پردازان و مفسرین ادبی، قرار نیست که در ادبیات دیدگاه واحدی شکل بگیرد یا در تلاش دست یافتن آن باشیم.

با این همه چنین به نظر می‌رسد که این کار امکان‌پذیر نیست. ناممکن از این جهت است که ضدذات باوری، انبوهی از معنا و تفسیری متن در ذات ادبیات نهفته است. یعنی در واقع چنین ظرفیتی ادبیات است. در این صورت تکلیف خواننده و چیستی چرایی او چه می‌شود؟ آیا خواننده کاملاً آزاد است که خود در پی تفسیر اثر برآید؟ آیا این‌گونه می‌توان به مرکزیت و واقعیت ساخته از سخن نزدیک شد و در قبال اثر رفع حجت کرد؟ آیا این کار درست خواهد بود و بر ادبیات لطمه وارد نخواهد کرد؟ بدون شک نمی‌شود پاسخ قاطع ارائه داد اما هر خواننده‌ای این حق را دارد که خود در پی چیستی و چرایی‌ از آن چه می‌خواهد یا او را وا می‌دارد و وسوسه‌اش می‌کند برآید تا از یک طرف به آن‌چه خواسته‌ است رسیده باشد و از طرفی دیگر به ضم خود خدمتی به ادبیات کرده باشد.

با این همه این کار به حقانیت راهی را که او رفته است و یا قصد به گام برداشتن آن دارد تصدیق نمی‌شود. همین ضدذات باوری در تفسیر از متن و اثر ادبی انگار یک اصل در ادبیات است. با این وجود هر خواننده‌ای اثر ادبی بر علاوه یک مفسر، خالق اثر نیز می‌باشد. من به عنوان یک خواننده و علاقه‌مند به آثار ادبی بر این باورم که ما با چندگانگی معنا در ادبیات روبه‌رو هستیم و همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم این چندگانگی معنا در ادبیات یک اصل است و این به معنای تقلیل ادبیات نیست.

ادبیات و چندگانگی معنا (1)

             
     

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تماس با ما: contactus@paikaftab.com
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x