صداقت، دقت و شهروند محوری در خبررسانی

ساختار اجتماعی مبتنی بر خشونت فرهنگی

این بحث را با این پرسش آغاز می‌کنم؛ چرا انسان افغانستانی تک بعدی و زاویه دار اند؟

نویسنده: عبدالحمید محمودی

اساساً انسان‌ها در دهلیز از کانون‌های مختلف بزرگ می‌شوند، ساحت‌های وجود آدم‌ها با توجه به این کانون‌ها شکل می‌گیرد و دیزاین می‌شود. نواقص و کوتاهی در یکی از کانون‌های جامعه پذیری، انسان‌ها را بصورت تک ساحتی و یا حداقل زاویه‌دار و یا بصورت رفتاری و شخصیتی‌ کج به بار می‌آورد. جامعه شناسان، انسان را موجود اجتماعی و فرهنگی می‌دانند و برای فهم رابطه جامعه و فرهنگ از مثال “روح و جسم” استفاده می‌کنند. در واقع فرهنگ نقش روح را در کالبد جامعه بازی می‌کند. با این توضیح، فرهنگ مساوی است با زندگی و حیات. کانون‌های جامعه‌پذیری در افغانستان به شدت ناقص است و انسان تک‌بعدی و زاویه‌دار تربیت می‌کند.

در افغانستان بخشی از مسائل اجتماعی که زندگی ما را کج و معوج نشان می‌دهد، ریشه فرهنگی دارد و باید در باره کارکرد و ضعف ها و قوت‌های آن سخن گفت. هر چند گفت‌و‌گو از اموراتی که مردم با آن خو گرفته اند و به عادت روزمره شان تبدیل شده است کار دشوار و نا هموار به نظر می‌رسد اما سکوت و سکون در برابر آن نیز قطعاً ناروا و ناپسند خواهد بود. ما در حوزه فرهنگ، هم‌چنان غریب و ضعیفیم. عمده ترین مشکل اجتماعی ما، آسیب دیدگی و نارسایی های فرهنگی است و تا زمان که فکر و تدبیری برای کاهش معضلات فرهنگی صورت نگیرد و نهادهای فرهنگ ساز مجدداً باز تعریف نشوند، اصلاحات و تغییرات روبنایی و سطحی قطعاً دوام و استمرار نخواهد داشت.

فرهنگ ما خشک و کم حاصل است، تساهل و مدارا کمتر در درون فرهنگ ما جای دارد، فرهنگ غنی و فربه نداریم. فرهنگ فقیر انسان تک بعد و مدارا ناپذیر به بار می‌آورد. فرهنگ، آدم‌ها را روح و حیات می دهد، در واقع فرهنگ در دورن ما بسان موجود زنده کار می‌کند، حرکات ما را سمت‌و‌سو می‌دهد، رفتار و شخصیت ما بازتاب دهنده همان فرهنگ نهادینه شده در وجود ماست. در یک نگاه، ما از قالب و دریچه‌ی فرهنگ به جهان می‌نگریم و از آن آئینه تفسیر می‌کنیم. این است که تفسیر ما از آدم های دیگر و جهان، همان تفسیر فرهنگی‌ست. اگر قالب فرهنگ بر ما قید و تنگ وضع شده باشد، ما را چارچوبی، لاغر، کم عمق و سطحی ببار می‌آورند. خروجی فرهنگ فقیر، انسان‌های تک بعدی، زوایه‌دار، کج و معوج است. جزم گرایی و دگم اندیشی ما بیشتر محصول فرهنگ قالبی اند.

مشکل جامعه افغانستان در چند قومی بودن و یا تکثر قومی نیست، بسیاری از جوامع با داشتن گروه‌ها و اقوام مختلف برعکس افغانستان انسان‌های تک‌بعدی و زاویه‌دار ندارند و جزم‌گرا و دگم‌اندیش نیست. آن‌ها بجای جزم‌گرایی، بیشتر بر تساهل و مدارا تأکید دارند. شکاف‌های قومی، اختلافات مذهبی و زبانی بیش از هر چیز دیگری ریشه‌ی فرهنگی دارد. در واقع ما نمی‌توانیم چنین شکاف ها را در درون فرهنگ خود حل و هضم کنیم. فرهنگ اکنون ما خودش مشکل و معضله است. تا به اکنون ما نتوانستیم فرهنگ را به عنوان ابزار حل مسئله تبدیل کنیم، فرهنگ باید مسئله اجتماعی را حل کند نه ایجاد. تقویه فرهنگ تنها از راه آموزش و پرورش که یک بعد آن است امکان‌پذیر است، اما متاسفانه نهاد آموزش بیش از هر حوزه‌ی دیگر، به شکل دست نخورده و سنتی خود باقی مانده است. بخشی از باورهای غلط اجتماعی از ناحیه‎ی آموزش و یادگیری اجتماعی منتقل می‌شوند. این باورها که معمولا ناقص و یک سویه انتقال می‌یابند، خود را در مناسبات اجتماعی و روابط میان فردی نشان داده و فضای جامعه را دچار تنش و تنفر می‌کنند.

خانواده، مکتب، دانش‌گاه و رسانه‌ها مهم‌ترین نهادهای آموزشی و تربیتی هستند که وظیفه‌ی اجتماعی کردن کودکان و جوانان را به عهده دارند. این نهادها در کشور برای تربیت و آموزش انسان افغانی چند فرهنگی فاقد یک طرح جامع آموزشی و تربیتی هستند و برنامه‎ی یکسان و سیستماتیک ارایه نمی‌کنند و اصولا مطابق با نیازهای اجتماعی و جغرافیایی فرهنگی عیار نشده اند. چهار دهه بحران در کشور، اصول و معیارهای آموزش مدرن و استندرد را نابود کرده است.

در طول دو دهه‌ی اخیر نیز به‌ دلیل محور قرار دادن امور امنیتی و سیاسی به آموزش و پرورش به‌صورت جدی و اساسی پرداخته نشده است. اگر فرهنگ رفتاری، گفتاری و ارتباطات اجتماعی در کشور نا سالم و نا معقول است، عوامل و علت اصلی آن در بخش آموزش نهفته است. تا زیر ساخت اصلی آموزش تصحیح و به‌سازی نشود، سخن گفتن از انسان مدارا‌ گر، تساهل‌پذیر، چند بعدی و توسعه طلب امری موهوم و تخیلی بیش نخواهد بود. خروجی فرهنگ فقیر، جامعه استبدادی است که از دل آن حکومت‌های توتالیتر و متحجر ظهور می‌کند، در واقع افغانستان به لحاظ فرهنگی بستری مناسب برای ظهور حاکمیت استبدادی و توتالیتر است. این بستر محصول فرهنگ لاغر و کم عمق ماست. سیاست‌ها و رفتار های غیر معقول و غیر منطقی نشان دهندۀ روحیه‌ای خشونت طلب و جنایت‌کارانه‌ای است که تا به اکنون با قوت و نیروی اولیه و طبیعی خود قرار دارد. هابز می‌گفت؛ انسان‌ها در زندگی اولیه و طبیعی گرگ هم‌دیگر است، یعنی غرایز طبیعی غالب بر رفتارهای مسالمت‌آمیز و هم‌دیگر پذیر اند. چوکات فرهنگی ما خود مؤلد خشونت و ترویج آن در لایه‌های فرهنگی – اجتماعی است که این خشونت ساختاری/ ساختارمند شده، به خشونت و رفتار های غیر معقول و منطقی مستقیم تبدیل شده است.

             
     

5 3 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا حسینی
زهرا حسینی
1 سال قبل

ما به جرم انسان بودن شکجنه می شویم و به نام دین آزادی فردی مان را آزما گرفته

تماس با ما: contactus@paikaftab.com
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x