صداقت، دقت و شهروند محوری در خبررسانی

ادبیات؛ واقعیت ساخته از سخن

انسان‌ها؛ واقعیت‌ها و رویدادهای پیرامون خویش را با کمک زبان فهم؛ درک، شناخت، معنا، نام نهادن و نظم بخشیدن به آن به منصه ارتباطات و واقعیت هستی خویش توسعه می‌بخشند. بنابراین گفته می‌توانیم که انسان محصول برداشت محیط‌اش است و محیط آن چیزی است که با کمک زبان، شناخت و معنا می‌یابد. پس واقعیت محیطی انسان همان واقعیت ساخته از سخن است.

انسان‌ها؛ واقعیت‌ها و رویدادهای پیرامون خویش را با کمک زبان فهم؛ درک، شناخت، معنا، نام نهادن و نظم بخشیدن به آن به منصه ارتباطات و واقعیت هستی خویش توسعه می‌بخشند. بنابراین گفته می‌توانیم که انسان محصول برداشت محیط‌اش است و محیط آن چیزی است که با کمک زبان، شناخت و معنا می‌یابد. پس واقعیت محیطی انسان همان واقعیت ساخته از سخن است.

گذشته از این‌که ادبیات را به مثابه لذت‌یابی و لذت‌جویی، برای درک و فهم بهتر امور، برای پیکار با هستی، برای ساختن و پرداختن بازی زبانی با توهمات یا واقعیت ساخته از سخن، برای معنا بخشی به زندگی و به عنوان یک ارزش قلم‌داد کنیم، به گونه خیلی ساده‌تر، ادبیات را می‌توانیم در ذات فردیت خود یگانه راه مقابله با مجموعه اوضاع و احوال عینی دنیای آشفته و نکبت‌زده کوچک و در عین حال بزرگی خودمان بدانیم.

روح تکنیک‌زده‌‌ای انسان مدرن بیش‌تر از هر زمانی به چیزی مثلی ادبیات نیاز دارد. زیرا هیچ احساسی نمی‌تواند به تنهایی کلیت زندگی ما را معنامند و یا به آن پاسخگویی کامل داشته باشد. ازین‌رو در هر حالت به ناچار باید با ادبیات زیست و بیش‌تر از قبل دوستش داشت و تنها با کمک آن می‌توان به سوای از رنج‌ها، شکست‌ها، نومیدی‌ها، افسردگی‌ها، درماندگی‌ها، فروافتادن‌ها، بازایستادن و پیروزی‌‌، غم‌ها و شادی‌ها، لذت و خوشی‌ها، شور و هیجان و بروز حالات پیچیده‌ی روحی-روانی فایق آمد. ادبیات با روح و روان ما هم‌زاد است و به قول ماریوبارگاس یوسا؛ ادبیات غذای روح انسان‌های بیمار و خوراک جان‌های عاصی و ناخرسند است.

با این حال، چیزی که تا این حال ادبیات را به چالش کشانده است، پیش‌رفت سریع تکنالوژی و توسعه اینترنت است. این کار بر ماهیت و اهمیت ادبیات تاثیر مستقیم دارد؛ زیرا ادبیات را از آن‌چه اصالت آن است باز می‌دارد. یا به زبان ساده‌تر بگوئیم از شدت لذت و ماهیت آن می‌کاهد مثل؛ وارد شدن کتاب‌های صوتی در بازار و فضای مجازی که همه چیز را دگرگون کرده است. با این همه، ادبیات راه خودش را می‌رود و من داشتم به این فکر می‌کردم که در دنیای آشفته و بی‌ثبات که هیچ نظمی قاعدتاً جز بی‌نظمی در آن وجود ندارد.

در عصر دیجتلی و مجازی‌گری که هیچ چیز سرجایش نیست و شی خودش نیست، هر آن‌چه هست جز فریب، جعل و کاپی چیزی دیگری نیست، تا آن‌جا که این جعل‌کاری تا بی‌نهایت در ما ریشه دوانده و رشد نموده است؛ از جامعه و فرهنگ و نظام و قانون گرفته تا مراودات و ارزش‌های والایی انسانی، همه جعل و فریب و دغل و مسخ شده‌اند، پناهی جز ادبیات و واقعیت جز این، دیگر چه بوده می‌تواند؟ با این همه آیا هنوز هم راهی برای بازگشت به خویشتن وجود دارد؟ آیا می‌شود هنوز هم از عشق به ادبیات سخن گفت؟ در روزگاری که نوشتن و مکتوب کردن، عشق ورزیدن و تعهد و صداقت انسان‌هایش به فشار دادن‌ دکمه‌های کامپیوتر و مبایل وابسته است و کافی است که فقط با فشار دادن یک دکه همه چیز را دگرگون کند، آیا ممکن است از هیولایی به نام ماشین، اینترنت و دنیای مجازی خلوت گزید و به عشق و زندگی راستین اعتبار دوباره بخشید؟

عصری که انسان‌هایش مثلی ربات اند، آیا می‌شود با زبانی حرف زد که غیر از این باشد؟ و این تکنیک‌زدگی و مجازی‌گری را با چیزی عوض کرد که بشود با آن به واقعیت لذت رسید؟ راستش داشتم از این‌گونه فکرها می‌کردم و هیچ مانندی را جز ادبیات نمی‌یافتم که مرا قناعت بخشد و فکر می‌کنم ادبیات آن چیزی است که ما را به خودمان بر می‌گرداند و همیشه می‌کوشد با اهل خویش صمیمی و صادق باشیم، عشق و زندگی را آن‌گونه که هست بیابیم، صداقت و درست‌کاری را پیشه کنیم و قرص‌های تسکین زخم‌های هم باشیم.

ادبیات مثل خون در رگ رگ زندگی ما درآمیخته است، به گفته پیتر بروکس؛ «زندگی ما پیوسته با روایت گره خورده است، با داستان‌هایی که می‌گوییم یا می‌شنویم که می‌گویند، داستان‌هایی که رویای‌شان را در سر می‌پرورانیم، یا تصورشان می‌کنیم یا دوست داریم بگوییم. داستان‌هایی که همه‌‌شان در داستان زندگی خودمان تکرار می‌شوند، زندگی‌ای که عملاً آن را در قالب یک منولوگ بی‌وقفه چند قسمتی، گاه نیمه‌هشیار، برای خودمان روایت می‌کنیم».

با این حال هرچند که از منظر منتقدین ادبیات به گم‌راهی و کج‌روی‌ها متهم شده است و توانایی آن را صرفاً در قالب کلمات که در مقابل واقعیت‌های زندگی خیلی ناتوان است، خلاصه می‌کند. ولی این را متوجه نیستند که فقط همین کلمات است که می‌تواند رنگ و روی واقعی زندگی ما را نشان دهد. به قول سیمون دوبوار «کلمه‌ها با زمان می‌جنگند، با مرگ می‌جنگند، با جدایی می‌جنگند و در فردی‌ترین امور زندگی ما به گذشت زمان، به طمع زندگی، به مرگ، به تنهایی-کلیت و عمومیت می‌بخشد. ما را با هم وصل می‌کند و همه لحظه‌های آشتی‌ناپذیر زندگی انسانی ما را آشتی می‌دهد. آری ادبیات این کارها را می‌کند و به آدم امکان رهایی می‌دهد.

             
     

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تماس با ما: contactus@paikaftab.com
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x