نقش فرهنگ در ترویج خشونت (3)
تا زمانیکه روی این ساختارها بحث و گفتمان صورت نگیرد، داشتن یک جامعه مرفه زیر چتر صلح کاری، بیریشه و بیبنیاد است. اصلاحات بنیادی ممکن است زمانبر باشد اما ناممکن نیست و در درازمدت رول مهم در داشتن جامعه آزاد و مرفه دارد.
زمانیکه خشونت را در فرهنگ جستجو میکنیم، دقیقاً ریشههای اصلی خشونت را بررسی میکنیم. زیرا اساساً کل ساختارها از دامن فرهنگ شکل میگیرد، به این معنا که انسانها در تعاملات و روابطشان چون رسمورواجها، سنتها، ساختارهای اجتماعی، نظام خانواده، نظامهای آموزشی و اجتماعی…حقوقی و سیاسی، قانون و غیره موارد در امر براندازی خشونت و یا مهیاسازی و تقویت خشونت و همچنان برای محو و کاهش خشونت نقش اساسی را ایفا میکند. از این جهت بازنگری و تشریح این فاکتورها در درجه اول نقشه راهی برای پی بردن درباره چیستی خشونت است.
بنابراین، برای دانستن اینکه خشونت از کجا منشا میگیرد و چگونه وارد ساختارها و لایههای متعدد زندگی انسانها میشود، نیاز است که روی همان مکانیزمها و ساختارهای گفتمان صورت گیرد که نقش اساسی در ترویج خشونت دارد. این مسئولیت از پی این مسئله میآید که خود را همچون بخشی از جامعه قربانی این خشونتها و ساختارهای بدوی که اصل بدرفتاری را منشا تعاملات زندگیشان به عنوان یک رکن اساسی همچون سنت یا رسمورواجهای کلیشهای و بدوی که محترم میشمارند، احساس کنیم.
تا زمانیکه روی این ساختارها بحث و گفتمان صورت نگیرد، داشتن یک جامعه مرفه زیر چتر صلح کاری، بیریشه و بیبنیاد است. اصلاحات بنیادی ممکن است زمانبر باشد اما ناممکن نیست و در درازمدت رول مهم در داشتن جامعه آزاد و مرفه دارد. نمونه این را میتوان از اروپای قرن 19 و اکنون یاد کرد. اروپا با آن همه جنگ و جنایتهای فجیع بشری که اصلاً فکر صلح مثلی یک رویای ناممکن انسان اروپایی به نظر میرسید، به صلح رسیدند و این رویایی ناممکن تحقق یافتن.
اروپاییان توانستند با بازنگری و اصلاحات گسترده در همه موارد، همه آن جنایتهای ضد بشری را به فراموشی بسپارند و رویایی انسان اروپایی را به واقعیت مبدل کنند. میتوان گفت اروپا، چهره جنگ و خشونت را آنقدر نفرتانگیز کشیدن که دیگر سالها کسی نتواند به آن چهره بنگرد. این مهم را میتوان از اصلاحات گسترده در همه موارد و به خصوص اصلاحات فرهنگی آن بر شمرد. حادثه قربانیان جنگی به عنوان عبرت تاریخ از جهالت اروپا به حساب میآید و تا هنوز آلمان و سایر کشورها بانی جنگ هر ساله از این جهالت تاریخی برای عبرت گرفتن جهانیان بزرگداشت به عمل میآورد.
حداقل اروپاییان به درک این جهالت رسیدهاند. اما غریزه نفرت وپرخاشگری انسان اروپایی از بین نرفته است بلکه کاملاً پابرجاست، همانطور که قبلاً توضیح دادم، این غرایز به روشهای دیگری به ارضا میرسد، اما امروزه در افغانستان متاسفانه به جای درک این جهالت، به آن افتخار میشود. زیرا به هزارو یک حدیث و کتاب مشروعیت آن را ثابت میکند و این دقیقاً همان دوران «زوال عقل و تاریخ بیخردی» ما است. حالا کیست که بگوید من جنایت نمیکنم، من برای دیگران نهی از منکر نمیکنم، من به صلح و امنیت نیاز دارم و من امر به معروف و نهی از منکر رسولالله را به جا نمیآورم؟ سپس با چه واکنشی در برابر این پرسش قرار خواهیم گرفت؟
پینوشت:
در سال ۱۹۳۲با قدرت گرفتن سوسیالیستها و حکومتهای فاشیستی در کشورهای بزرگ صنعتی، احتمال وقوع جنگ بیشتر از هر زمانی احساس میشد. «انستیتوت بینالمللی همکاریهای معنوی» یکی از نهادهای تابع «جامعه ملل» در آن زمان بود. آلبرت انشتین در میان سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۳۳ میلادی نماینده آلمان در این انستیتوت بود. انشتین، خطر وقوع جنگ و پیآمدهای فاجعهبار آنرا بهتر از هر کسی درک می کرد، برای همین به خاطر جلوگیری از وقوع جنگ، تلاشهای چشمگیر به ارتباط راهحل علمی و منطقی برای صلح پایدار در جهان، از تمام دانشمندان و نظریهپردازان دعوت به همکاری نمود که از این جمله دعوت او از زیگموند فروید روانکاو توجه همه را به خود جلب نمود.
انشتین از فروید دعوت نمود تا پدیده جنگ را از لحاظ روانکاوی و روانشناسی مورد تحلیل و بررسی قرار دهد. هدف انشتین راهحل علمی و عملی برای خاتمه بخشیدن به خشونت و جنگ بود. انشتین و فروید براساس مکاتبات با هم تبادل نظر مینمودند که از آن جمله یکی از مکاتب انشتین و فروید در یک مجموعه زیر عنوان «بررسی روانشناسانه جنگ» گردآوری و توسط خسرو ناقد برگردان به فارسی گردیده است. در این مکاتبه انشتین انتظاراتی را که از زیگموند فروید داشته به دست آورده نتوانسته است.