خاطرهای از حوزه پولیس طالبان
دل هر کس که روزی را در افغانستان و این همه ماجراهای تلخ گذرانده باشد، پُر از درد است به ویژه در این یک سال اخیر که هر روز «یوم البدتر» بود و ذرهای از کوچکترین حلاوت در آن یافت نمیشود.
محمدمصطفی محمدیار
دل هر کس که روزی را در افغانستان و این همه ماجراهای تلخ گذرانده باشد، پُر از درد است به ویژه در این یک سال اخیر که هر روز «یوم البدتر» بود و ذرهای از کوچکترین حلاوت در آن یافت نمیشود.
من هم به سان بقیه نکبتدیدگان این خاک، خاطرات تلخی دارم و آن اینکه با تحصیلی که در رشته حقوق تا مقطع کارشناسی ارشد دارم و مدتها وکیل مدافع، مشاور حقوقی و استاد حقوق در دانشگاهها بودهام، بدیهی است که مورد توقع آشنایان برای حل مشکلات حقوقیشان قرار میگرفتم.
به همین روی، روزی که ساعتی به چاشت مانده بود و با فرزندم مصروف بازی بودم که یکی از آشنایان ما به نام بانو نگینه (نام مستعار) طی تماس تلفنی از من خواست تا با پدرش خودم را به اداره پولیس برسانم. من از بانو نگینه خواستم که جزئیاتی بیشتر ارایه کند تا بدانم که چه اتفاق افتاده تا از یکسو خودم را از نگاه ذهنی برای مقابله با رویداد آماده کنم و از سوی دیگر، اوضاع روحی-روانی اعضای خانواده نگینه را که دخترشان در حوزه است، تا حد ممکن دلداری و مدیریت نمایم.
بانو نگینه که استاد مکتب بود، پس از رخصت شدن از مکتب طبق معمول در موتر اولیای یکی از شاگرداناش با کودکان نشسته تا در وسط راه پیاده شده به خانه برود. موتر حینی که از کوچه فرعی عبور میکند، برای رفتن به سمت چَپ، نخست باید طرف راست میرفته تا از تقاطع سرک عبور کرده و دوباره به سمت چپ میرفته تا عازم خانه شوند. درست همین لحظه، امارتیها ایشان را هشدار ایست میدهند تا جویای رابطه میان استاد نگینه و راننده شوند، ولی راننده برای جلوگیری از مسدود شدن راه، همراه با بقیه سرنشینان موتر پیشتر رفته تا در گوشهای مناسب توقف نمایند. امارتیها به گمان اینکه راننده قصد فرار را داشته، بالای موتر شلیک میکنند، سپس راننده برای نجات جان خود و سرنشینان موتر، فرار میکند.
زمانیکه نیروهای امارتی به تعقیب موتر حامل بانو نگینه میشتابند، موتر متذکره استاد را در آخرین مسیر مشترک پیاده کرده و خود به فرار ادامه میدهد. راننده زمانیکه فرار با موتر را بیش از این ناممکن میداند، آنرا رها کرده و به تنهایی جان خود را نجات میدهد.
در همین حال، تعدادی از نیروهای امارت، استاد نگینه را متوقف کرده و برای وی میگوید که راننده شما چند تن از نیروهای ما را زخمی کرده و تو باید با ما به حوزه بروی تا ما با تحقیق، راننده را پیدا کنیم. هنگامی که نیروهای طالبان استاد نگینه را به حوزه میبرند، به وی داستانهای مختلف را برخلاف واقعیت اتفاق افتاده تلقین میکنند تا او آنها را در اظهارات و اعترافات خود بگوید و بنویسد. عدهای از نیروهای طالبان، باورهای خویش را در جامه همدردی پوشانده و تعدادی دیگر به طور عیان میگفتند که “ما با تو کار داریم و برایت قضیهای بسازیم که دیگر خود را از بدنامی رهانیده نتوانی” و برخی دیگر نیز با پرسوجو از هویت استاد نگینه، تنفر و تعصب خود را نسبت به او به دلیل صحبت با زبان مادری (فارسی) نشان میدادند. ما در حوزه پولیس سخنانی را شنیدیم که به شرح زیر است:
سخنان طالبان به خود استاد نگینه:
- به آمرین ما بگو که تو عاشق راننده بودی و قرار است که با او ازدواج کنی.
- حالا که بقیه خانواده خود را هم از حضور خود در حوزه پولیس آگاه ساختی، قضیه را برایت پیچیدهتر میسازیم.
- تو با قصد زنا در موتر نشسته بودی، اگر این چنین نبود، پس چرا طرف چَپ رفتید، در حالیکه خانه شما طرف راست است.
سخنان طالبان به پدر استاد نگینه:
- با این ریش سفیدت، نمیشرمی که دخترت بدون محرم، بیرون از خانه رفتوآمد دارد؟
- تو شرم نداری که دخترت را برای کاروبار میفرستی؟
- ازدواج دخترت را بکن و ما را هم در محفل عروسی خبر کن.
- دخترت با مرد بیگانه چه کار داشت؟
- تضمین بده که دیگر دخترت را آزاد نگذاری.
طالبان خطاب به من:
- چرا کالا (یعنی پیراهن و تنبان) نپوشیدی که با لباس کفار (پتلون و جمپر) آمدی؟
- چرا موهای سر و صورت خود را خط انداختی؟
سخنان طالبان نسبت برای همه ما:
- چرا به پشتو گپ نمیزنید؟
- از کدام قوم استید؟
مورد دیگر این است که در حوزه پولیس هیچ خبری از منطق، اخلاق، حسن معاشرت، استدلال و استناد به قرآن مجید، احادیث، قوانین ترافیکی نسبت به چگونگی دور خوردن موتر به مسیر مطلوب، اصل برائت، اصل بیگناهی و حقوق بشر نبود. آنها هر چیزی را که میگفتند، خود قانون شمرده میشد.
در حوزه پولیس دیدیم که طالبان نزاکتهای اجتماعی را نمیفهمند و در نظافت نمرهای پایینتر از صفر را میگرفتند که مِنباب مثال وجود «تفدانیها» در هر اتاق، این مسئله را ثابت میکند. مورد تعجب برانگیزتر دیگر این بود که آنها در موقع نماز، نماز نمیخواندند و نسبت به آن بیاعتنا بودند.”
پایان ماجرا این بود که بالاخره پرونده پس از دو روز سرگردانی در حوزه پولیس بسته شد، ولی آنچه در این دو روز از طالبان دیدم، نمیتوانم آنها را با هیچ گروهی مقایسه کنم.