صداقت، دقت و شهروند محوری در خبررسانی

بهار؛ فصل بیداری طبیعت و شور زندگی

بهار، فصلی‌ست که با خود نوید زندگی دوباره می‌آورد. فصلی که طبیعتِ خاموش و خفته در زمستان، از خواب برمی‌خیزد، جامه‌ای سبز بر تن می‌کند و با لبخند گل‌ها، دل‌ها را سرشار از امید و شادی می‌سازد. بهار، نه فقط تغییری در اقلیم، بلکه تحولی در روح و جان آدمی‌ست؛ گویا همزمان با شکفتن شکوفه‌ها، دل انسان‌ها نیز شکوفا می‌شود.

بهار در آینه‌ی شعر فارسی

ادبیات فارسی، بهار را تنها یک فصل طبیعی ندانسته، بلکه آن را نماد زندگی، عشق، رستاخیز و حتی حضور خداوند در جلوه‌های طبیعت دانسته است. بسیاری از شاعران کلاسیک و معاصر، با ظرافتی کم‌نظیر، بهار را توصیف کرده‌اند؛ گاه با لحن عاشقانه، گاه با نگاه عارفانه.

حافظ شیرازی، با زبان لطیف و شورانگیزش، بهار را فرصتی برای نوشیدن جام عشق می‌داند:

> برآمد باد صبح و بوی نوروز / به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال / همایون بادت این روز و همه روز

در این ابیات، حافظ هم به شادمانی طبیعت اشاره می‌کند، هم به آرزوی خوشبختی برای انسان‌ها در سال نو. حضور واژگانی مثل «باد صبح»، «بوی نوروز» و «همایون» نشان از نشاط و تجدید حیات دارد.

سعدی نیز، بهاری‌ترین شاعر زبان فارسی‌ست؛ آن‌گاه که می‌گوید:

> بهاری باد کز وی خاک آدم / چنان خوشبوی شد کآدم بپیوست
زمین مرده بود و زنده گشتست / به جان بخشد خدایی کو توانست

در این ابیات، سعدی به قدرت الهی اشاره می‌کند که زمین مرده را زنده می‌سازد. بهار در نگاه او، نه فقط زیبا، بلکه آیتی از قدرت خداوند است؛ گونه‌ای رستاخیز کوچک.

رستاخیز طبیعت؛ فلسفه‌ی بهار

بهار در بسیاری از فرهنگ‌ها، نماد آغاز و نو شدن است. نوروز، جشن کهن ایرانیان، خود برآمده از فلسفه‌ی بهار است. نو شدن طبیعت، انگیزه‌ای برای نو شدن دل و ذهن انسان‌هاست. خانه‌تکانی، آشتی‌ها، لباس‌های نو و امید به آینده، همه از روح بهار سرچشمه می‌گیرند.

شاعران معاصر نیز، این مضمون را در آثار خود ادامه داده‌اند. سهراب سپهری، شاعر لطافت‌ها و طبیعت، در شعری از مجموعه‌ی «حجم سبز» چنین می‌سراید:

> به سراغ من اگر می‌آیید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

و در جایی دیگر، با لحنی لطیف از باران و سبزی می‌گوید:

> و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون
و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت

برای سهراب، طبیعت زنده و متحرک، بهاری‌ست همیشگی که باید در حفظ و درکش کوشید.

شکوفه‌ها، بلبلان و بوی عطر شب‌بو

بهار فصلی‌ست پر از نشانه‌های عاشقانه: شکوفه‌هایی که از دل شاخه‌های خشک سر برمی‌آورند، بوی شب‌بوها، آواز بلبلان و باران‌های لطیف. همه‌ی این‌ها در ادبیات فارسی نمادهایی هستند از دلباختگی، دلدادگی و وصال. مولانا در یکی از غزلیاتش، چنین به وصال طبیعت اشاره می‌کند:

> بیا که گل بر افکند رخی به بزم عالم
که دیده در جهان چون لاله خندان کی دهد کام

در اینجا گل، به عنوان رخساره‌ای از معشوق، به بزم هستی آمده است و لبخند او، لبخند زندگی‌ست.

نگاه اجتماعی بهار

در کنار توصیف‌های عاشقانه و عارفانه، بهار گاه نماد تغییرات اجتماعی و امید به رهایی نیز بوده است. شاعران معاصر از بهار برای بیان آرزوهای انسانی استفاده کرده‌اند. مهدی اخوان ثالث، در شعر معروف «زمستان»، از انتظار برای آمدن بهار سخن می‌گوید؛ بهاری که قرار است زمستان یخ‌زده‌ی جامعه را ذوب کند:

> سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت
هوا بس ناجوانمردانه سرد است…

و در پایان این شعر، گویی در دل زمستان، چشم به راه بهار نشسته:

و من امّا
هنوزم چشم در راهم
که شاید مردی، آن مرد
با اسبی سپید از آن سوی مه آید…

سخن آخر: بهار، آینه‌ای برای ما

بهار، تنها یک پدیده‌ی طبیعی نیست؛ فصلی‌ست برای خودشناسی، برای بازگشت به درون، برای عاشق شدن دوباره، برای ساختن و بخشیدن. شاید به همین دلیل است که هر سال با آمدن بهار، دل‌ها می‌لرزد، لب‌ها می‌خندد، و شعرها شکوفا می‌شوند.

همچنان که خیام نیشابوری گفته است:

برخیز و بیا بتا برای دل ما / حل کن به جمال خویش مشکل ما
یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم / زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

بیاییم از این بهار، با دل‌هایی باز و جان‌هایی تازه استقبال کنیم؛ چرا که هیچ چیز چون بهار، یادآور زندگی و امید نیست.

             
     

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تماس با ما: contactus@paikaftab.com
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x