زندانِ تن، تنِتنها، تنهایی اگزیستانسیال
چنانکه این ذاتی است در ذات انسان و از طرفی روح و اندیشه تا زمانی در تن نباشد، تن جان نیست و جان بی تن و اندیشه نیست، چنین کاری ممکن است بگوییم که هیچ است، پس من تنها هستم، در تن خودم محدودم، زندان تنم هستم و چون زندان تنم هستم، تنم را دوست میدارم و تا زمانی تنم هست، منم هستم، در غیر آن من نیستم، هیچام. پس تا زمانی تن و جانم هست من تنها هستم. تنِ انسان بیجان نیست، تنها است. زیرا که انسان تنها است. حالا فرق نمیکند فرآوردههای ذهنیام غالب بر جسمم است یا جسمم براساس فرآوردههای ذهنیام عمل میکند.
سخنم را با شعری از “فرخی” آغاز میکنم: که رامینم گزین دو جهان است/ تنم را جان و جانم را روان است. فرخی خیلی شعر زیبایی سروده است و من دقیقاً با همین شعر به سراغ اصل موضوع میروم.
یکی از مسایل مطرح در بین فلاسفهگران علم فلسفه، تبیین چگونگی فلسفه ذهن و نفس است که ما از آن در اینجا به جان یاد خواهیم کرد. در دیگرسو فلسفه وجودی (اگزیستانسیالیسم) نیز بر پایه همین ماهیت که وجود را مقدم بر ماهیت میپندارد، پایه گذاشته شده و به آن پرداخته است و این به ما یک شوک عظیم ایجاد میکند که بپرسیم انسان چیست؟ شاید پاسخ این را در نیچه بهتر از دیگران بتوان یافت. هرچند نمیتوان نظریههای سقراط، کانت، فیخته، هگل، ماخ و اسپینوزا و فلسفه اگزیستانسالیسم و فلسفه “دیگری” لویناس را در این خصوص نادیده گرفت. همه به این مضمونها یعنی با محوریت انسان و سرشتی که در آن نهفته است پرداخته است و این مهم برای ما این را برجسته میکند که انسان همچنان مرکز توجه فلسفه باقیمانده است.
این فیلوسوفان هر کدام به نوبه خود به رابطه بین جسم (جان یا بدن) با نفس و ذهن بر پایه فلسفه خودشان پرداخته است اما مناقشه از آنجا آغاز میشود که عدهای انسان را در قالب فلسفه ماتریالیستی به کنکاش میگیرند. هرچند نمیتوان مادیت انسان را انکار کرد، اما از دیگر سو، عدهای از فیلوسوفان به رفتارگرایی ذهن و خیال که به شدت در برسازی از آنچه انسان مینامیم نقش دارد، پافشاری میکند. از جمله فلسفه ایدهآلیسم که معتقد است همه رویدادهای بدنی به وسیله فعالیت ذهنی پدید آمدهاند.
در این میان آنچه که آشکار میگردد، این است که همه این فیلوسوفان جدایی ذهن و بدن را پذیرفتهاند، اما چنانکه به صورت خیلی سفته و پیوسته درهم تنیدهاند و هر یک به دیگر رابطه جداییناپذیر دارد. پس پرسشی که مطرح میشود این است که وقتی این دو مقوله را جدای از هم بپنداریم، چگونه میتوانیم ناگسستنی تلقی کنیم؟ به نظر میرسد اصل ماجرا همین باشد. در همین خصوص دکارت نیز بر جدایی ذهن و بدن پرداخته است. از نظر دیکارت، وقوع رویداهای ذهنی و جسمانی رابطههای علنی با هم ندارند که عدهای این سخن او را رد نمودهاند.
با نتیجه از چنین استنبادهای در مییابیم که هر فرد، زندانی برای خودش است. زندان او “تنِ” اوست. چهار دیواری این زندان با جسمی به اسم “تنِ” او محدود شده است. ستونهای این زندان با افکار، کردار، رفتار، کنش و واکنشهای فرد بنا شده است. بدین ترتیب انسان از دو عنصر کاملاً متضاد ساخته شده است، یک طرف “تن” و طرف دیگر روح و اندیشه سیلان او قرار دارد. تن تنها جسم است مثل سایر اجسام، اما روح و اندیشه عنصر سیلان است؛ دایم در حرکت، دایم در تقلا و دایم در حال نو شدن و پردازش.
بنابراین وقتی روح و تفکر در تن جا میگیرد، “تن” که همان جسم غیرمحرک بود نیز “جان” میگیرد. “جان” محرک است و واقف بر خود. اما “جان” نه صرفاً تن است و نه اندیشه و روح، بلکه جان است که هر دویش را در بر میگیرد. پس کلمه “جان” تنها به انسان اطلاق نمیشود. هر جسمی یا شی که دارای روح و اندیشه سیلان باشد، “جان” است. جان عزیز و شیرین است و همیشه در معرض آسیبپذیری قرار دارد.
انسان هم در “جان” رشد میکند و هم تمام فعالیتهایش را در خدمت حفظ جان خویش انجام میدهد. اما چه زمانی “جان” تن میشود؟ تنِ زندانی یا زندانِ تن؟ شاید بهترین پاسخ این باشد که انسان از بدو تولد یعنی خلق شدن، در کتلهای به اسم تن تجسم مییابد و این کتله چیزی است که برای او هستندگی او را در جهان هستی به اثبات میرساند. این اثبات شدن به معنی واقف شدن از خود در جهانی است که به آن به سر میبرد و برای زیستن و بقا در هستیاش به مبارزه با آن بر میخیزد.
همانطور که پیشتر اشاره شد، “جان” واقف بر خود است، هم دارای تن است و هم دارای روح و اندیشه. جان به تن، اندیشه و روح نیاز دارد تا جان خویش شود، پس تن و اندیشه در جان لازم و ملزم همدیگر است. برای جان شدن هم به تن (جسم) نیاز است و هم به اندیشه و روح سیلان. بنابراین وقتی ما از باب علاقه، تسلیمی یا رضایت به خدایمان یا حتا به دوستیمان میگوییم؛ “جانم” شو/باش! به این معنا است که بیا هم تنِ من باش و هم روح و روان و اندیشهام، بیا خودِ من شو. هرچند این سخن در عمل امکانپذیر نیست و صرفاً به خاطر بروز احساسات انسانی ابراز میشود، چنانچه هیچ وقت “تن”ها یکی نمیشوند.
“تن”ها تنها است، ولی ابراز همین حس برای جان بخشیدن جان خود و دیگری خالی از مفاد نیست. پس آیا روح نیز چنین است؟ در اینجا معلوم میشود که رابطه انسان؛ جسم و تن و روح و اندیشه، خیلی پیچدهتر از آن است که ما تصورش را کرده بتوانیم. اسطورهسازی و پرستش آن در واقع تقلا برای جاویدانه زیستن است که انسانها از بدو خلقت به این امر در مبارزه و تلاش بودهاند. این ناگزیری انسان را برای فرسوده شدن در زمان نشان میدهد که فشارهایی را بر او تحمیل میکند تا امکانهایی برای جاودانهزیستن خویش را جستجو کند.
پرستش درخت، آفتاب، بت، خدا یا وجودی فرای طبیعت، در واقع بیانگر ناگزیری انسان از دست خویشتن است که به کمک آن این امید را به انسان خلق میکند تا زمانهای نازیسته از آنچه که دست نخواهد یافت، در یک شمایل دیگر شاید در قالب دیگر این شانس بر او یاری رساند که بتواند خود را از نیستی برهاند. بر این اساس، واقعگرایی و تا آنجا که برای انسان قابل لمس است، چنین تصوری جامه عمل به خود نمیگیرد و واقعگرایی به نظر نمیرسد، اما این میتواند یک تسکین و خودفریبی خوبی برای زیستن در جهان پر از آشوب و ناامیدی باشد.
همانطور که داشتیم میگفتیم؛ تن تنها است، تنِ انسان تنها است، به قول سارتر؛ انسان محدود به تنِ خویش است، انسان زندان تنِ خویش است، انسان زمانی زندان تنِ خویش میشود که افکار سیالاش به هر چیز یا جای ممکن و ناممکنی برود. قدرت هر نوع تحلیل و پردازش را داشته باشد اما نتواند با تن خویش یکی باشد و جان بگیرد. تنهایی اگزیستانسیال یعنی همین، وقتی فرد نتواند با تنِ خویش یکی شود که البته در تنِ خویش جا افتاده است، اما روح و اندیشهاش فراتر از تناش فضا را اشغال کند و آنگاه فرد نتواند چنانکه میبایست باشد تنهایی نوع اگزیستانسیال را به فهم و تجربهاش میرسد.
چنانکه این ذاتی است در ذات انسان و از طرفی روح و اندیشه تا زمانی در تن نباشد، تن جان نیست و جان بی تن و اندیشه نیست، چنین کاری ممکن است بگوییم که هیچ است، پس من تنها هستم، در تن خودم محدودم، زندان تنم هستم و چون زندان تنم هستم، تنم را دوست میدارم و تا زمانی تنم هست، منم هستم، در غیر آن من نیستم، هیچام. پس تا زمانی تن و جانم هست من تنها هستم. تنِ انسان بیجان نیست، تنها است. زیرا که انسان تنها است. حالا فرق نمیکند فرآوردههای ذهنیام غالب بر جسمم است یا جسمم براساس فرآوردههای ذهنیام عمل میکند.