صداقت، دقت و شهروند محوری در خبررسانی

از قندهار تا قندز؛ سه نسل در یک آرامگاه

تسلط طالبان بر افغانستان، این گمانه را نوید می‌داد که دست‌کم حملات انتحاری و انفجارهای مرگبار سال‌های اخیر کاهش یافته و مرگ‌های دسته‌جمعی را نقطه‌ای پایانی باشد. در اولین روزهای تسلط طالبان برقندهار، بسیاری از تکیه‌خانه‌های قندهار بدون هراس از مهاجمین انتحاری، برنامه‌های روضه‌خوانی و عزاداری به مناسبت محرم درحالی برگزاری است و بسیاری از […]

تسلط طالبان بر افغانستان، این گمانه را نوید می‌داد که دست‌کم حملات انتحاری و انفجارهای مرگبار سال‌های اخیر کاهش یافته و مرگ‌های دسته‌جمعی را نقطه‌ای پایانی باشد.

در اولین روزهای تسلط طالبان برقندهار، بسیاری از تکیه‌خانه‌های قندهار بدون هراس از مهاجمین انتحاری، برنامه‌های روضه‌خوانی و عزاداری به مناسبت محرم درحالی برگزاری است و بسیاری از روضه‌خوانان در جمع دعاهای پایانی شان دعا برای سلامتی نیروهای امارت طالبانی را نیز گنجانده‌اند. در برخی تکیه‌خانه‌ها، ملا امامان مساجد و روضه‌خوانان از این که سال‌های گذشته عساکر طالبان را نفرین کرده‌اند، ابراز ندامت می‌کنند.

تصور جمعی این است که با آمدن طالبان، امنیت شهرها بهبود یافته و مراسم‌های مذهبی در امنیت کامل برگزار می‌شود.

اما این تصور خام، مدت بسیار کوتاهی دوام دارد: بعد از انفجار خونین در حاشیه میدان هوایی کابل، اکنون با گذشت نزدیک به دوماه از حاکمیت امارت اسلامی، حملات مرگبار و سیستماتیک، علیه قوم خاص و مذهب خاص شروع می‌شود. حملاتی که هرچند مراسم‌های مذهبی هزاره‌ها را هدف گرفته است، اما مشخصا تداعی کننده‌ای یک طرح فاشیستی – تاریخی برای حذف فزیکی هویتی به نام هزاره است که سال‌هاست در این سرزمین بنیاد نهاد شده است.

این حملات تروریستی از یکی از دورترین ولایت‌های شمالی در قندز کلید می‌خورد و به قول اجرا کنندگان برنامه، کلیدی‌ترین مسجد مربوط به هزاره‌های شیعه را در شمال هدف قرار داده است. در قندز 150 شهید و 200 زخمی ثمر می‌دهد. سپس کلیدی‌ترین مرکز تجمع شیعیان عمدتا هزاره‌تبار را در جنوبی‌ترین نقطه‌ای کشور یعنی قندهار هدف تعیین می‌کند. اینجا هم بیش از 70 شهید و نزدیک 200 زخمی روی دست خانواده‌های هزاره می‌گذارد.

در این میان، خانواده‌ای که برای گذران زندگی «یک تجارت خانگی کوچک» راه اندازی کرده و دسترخوان روزگارش را از قندهار تا قندز امتداد بخشیده، تراژدیک‌ترین بخش این حملات مرگبار را تجربه می‌کنند.

حاجی نعمت کارخانه‌ای کوچک تولیدی را در مرکز قندهار راه‌انداخته و باتولید شیرینی، شبانه‌روز تلاش می‌کند تا با درآمد آن شکم خود و خانواده‌اش را سیر کند. در آن سو، در یک ولایت دور دست در شمال، گوشه‌ای دیگر از سفره‌ی این خانواده پهن است. عزت‌الله نام فرزند حاجی نعمت است که دکانی دارد و از قندهار مواد اولیه و شیرینی تولید شده در کارخانه‌ای پدر را برای مشتریان شمالی می‌رساند. در کنار این دکان ادویه فروشی زراعتی داشت.

پدر و فرزند، افراد مذهبی هستند که مناسک و اعمال مذهبی شان نیز همانند هم از جنوب تا شمال امتداد یافته است. هردو روزهای جمعه کار را تعطیل می‌کنند و به بزرگترین مراسم مذهبی هفتگی‌شان می‌روند. در قندهار و قندز، نماز جمعه معمولا با حضور شمار زیادی از افراد در دو مسجد معروف شهر برگزار می‌گردد. خانواده‌ای حاجی نعمت از مشتریان خستگی ناپذیر این مراسم در قندهار است و فرزندش در قندز این سنت پدری را تداوم می‌بخشد.

در یکی از همین جمعه‌ها(شانزدهم میزان 1400)، تراژدیک‌ترین بخش زندگی این پدر و پسر کلید می‌خورد: درحالی که حاجی نعمت همراه فرزندش احمدضیا، تازه از مراسم مذهبی هفتگی در قندهار به خانه برگشته است و قصد دارد تا با گذاشتن سر بر بالین، اندکی خستگی روزهای کاری را از تنش بیرون کند، رسانه‌ها از انفجار و حمله انتحاری در مسجد شیعیان در قندز گزارش می‌دهند در همین حوالی، تلفن حاجی نعمت هم به صدا در می‌آید. این صدا گویا خواب‌های حاجی نعمت را آشفته می‌کند. پشت تلفن، عروس حاجی نعمت است، او با گریه می‌گوید: «در مسجد سید آباد انفجار شده و از عزت‌الله خبری نیست، نه در بین شهدا و نه در بین زخمی‌ها و بعد از انفجار هرچه به تلفونش زنگ زدیم، خاموش بود.»

احمدضیا پسر بزرگتر حاجی نعمت، عکسی را نشانم می‌دهم و می‌گوید: «این برادرم عزت‌الله همراه سه پسر خود به‌نام‌های علی‌میثم، محمد میلاد و محمد جواد است که در قندوز زندگی می‌کرد و در آنجا کار وبار دوای زراعتی می‌نمود.»

عزت‌الله همانند پدر برای ادای نماز جمعه به مسجد سیدآباد رفته بود. اما حوالی ساعت 1 بعد از ظهر در هنگام برگزاری نماز جمعه مهاجم انتحاری، مواد همراهش را در بین نمازگزاران انفجار داد. و عزت‌الله یکی از 150 شهید این حمله انتحاری بود.

حاجی نعمت پس از زنگ عروسش همراه با خانم و برادرش راه قندز را در پیش گرفتند. آنها ساعت 9 صبح فردا به قندز رسیدند و زن حاجی نعمت مدام سراغ فرزندش را می‌گرفت. حاجی نعمت به خانمش گفت که فرزندش عزت زخمی است. جنازه عزت در سردخانه شفاخانه داکتران بدون مرز قندز یخ زده بود، اما مادرش هنوزهم قلب گرم پسرش را انتظار می‌کشید.

حاجی نعمت پس از شناسایی جنازه فرزندش، به احمدضیا دیگر فرزندش در قندهار خبر مرگ برادرش را مخابره کرد. احمدضیا می‌گوید: «پدرم جسد عزت‌الله را در بین شهدا شناسایی کردند و برای من احوال داد که متاسفانه برادرت شهید شده» او جسد فرزند را در موتری و خود و خانواده در موتر دیگری راهی قندهار اما ظاهرا روانه کابل می‌شوند. به خانم و عروسش می‌گوید که عزت‌الله زخمی بوده و هلال احمر او را به کابل منتقل کرده است. سپس در کابل این روایت را تا قندهار ادامه می‌دهد.

مادر و زن عزت‌الله تا دو روز پس از مرگ او و لحظه‌ای دفنش هنوز امید به زنده بودنش دارند، اما حوالی ساعت 9 صبح دو روز پس از انفجار قندز آنها خبر مرگ عزیز شان را دریافت می‌کنند.

عزت‌الله در قندهار دفن می‌شود و مراسم‌های مرسوم او در شهر قندهار رو به پایان است که جمعه‌ای دیگری فرا می‌رسد.

شب جمعه از آدرس مسجد فاطمیه قندهار تلفونی به احمدضیا می‌آید و گفته می‌شود که فردا در این مسجد مراسم ختم به مناسبت حادثه جمعه گذشته در قندز برگزار می‌شود و حاجی نعمت به عنوان وارث یکی از شهدای قندز و به نمایندگی از خانواده‌های شهدای قندز در این مراسم حاضر باشند.

احمدضیا: «شب جمعه بود از مسجد فاطمیه قندهار تلفون زدند و گفتند فردا در این مسجد مراسم ختم به مناسبت حادثه جمعه گذشته در قندز برگزار می‌شود، خوب است که از شما به عنوان وارث یکی از شهدای قندز و به نمایندگی از خانواده‌های شهدای قندز در این مراسم حاضر شوید.»

حاجی نعمت صبح جمعه غسل جمعه کرده و لباس‌های فاخرش را دربر می‌کند. او راهی مسجد می‌شود. آنگاه از مسجد به فرزندش تلفون می‌زند تا پسر کلان عزت‌الله که قاری قران است را به  مسجد بیاورد تا در مراسم قرائت نماید.

احمدضیا: «پدرم غسل جمعه کرد و لباس‌های نو پوشید و رفت. از مسجد برایم تلفون زد تا پسر کلان عزت‌الله (علی‌میثم) که قاری قران است را به  مسجد ببرم تا قرائت نماید.»

فرزند کلان حاجی نعمت همراه کاکایش به مسجدی دیگر می‌روند تا در مراسم ختم شرکت نمایند. آنها هم برای ادای نماز جمعه نزدیکی‌های ظهر به مسجد فاطمیه می‌آیند. درحالی که مراسم نماز رو به پایان است، صدای تیراندازی از بیرون مسجد شنیده می‌شود. ناگهان انفجاری در داخل مسجد روی می‌دهد. گرد و غبار داخل مسجد را تاریک می‌کند و شیشه‌های مسجد پایین می‌افتند. این بار حاجی نعمت یک هفته پس از پسر، در حادثه تروریستی دیگر با زندگی خداحافظی می‌کند. در کنار او نواسه‌ای خُردسال‌اش به شدت زخمی شده است.

احمد ضیا که در زمان انفجار در بیرون از مسجد بوده، به داخل مسجد می‌دود و با جسد بیجان پدرش رو به رو می‌شود. او به کمک دوستانش جسد را به بیرون منتقل می‌کند و می‌بیند که برادر زاده‌اش نیز زخم شدید از ناحیه سر برداشته است.

زخمی‌ها و اجساد به شفاخانه‌ها منتقل می‌شوند. فردای آن روز جسد حاجی نعمت به خاک سپرده می‌شود، اما هنوزهم این رویداد تراژدیک برای این خانواده تمام نشده است.

علی‌میثم فرزند عزت‌الله و نواسه حاجی نعمت زخمی است. او یک هفته درحالت کُما در شفاخانه بستری است و داکتران هیچ امیدی به زنده ماندنش ندارند، اما خانواده تلاش دارند تا درد شان عمیق‌تر نشود. این تلاش‌ها نتیجه نمی‌دهد و در سومین عصر جمعه نماینده‌ای از نسل سوم خانواده هم راهی دیار ابدیت می‌شود.

احمدضیا: «علی‌میثم یک هفته در شفاخانه درحالت کُما بود، داکتران گفت که سیستم عصبی او آسیب دیده و از بین رفته است. تنها قلبش زنده است. ما این یک هفته با دست پم می‌کردیم تا قلب علی‌میثم زنده بماند. اما نشد یک هفته بعد در عصر جمعه 30 میزان 1400 شهید شد.»

حالا با گذشت سه هفته از این زندگی تراژدیک، احمدضیا تنها فرزند حاجی نعمت مانده و یک خانواده‌ای رنجدیده، غم‌زده و مصیبت‌دار که دردشان را هیچ چیزی تسلا نمی‌دهد.

احمدضیا عکس‌های از فرزندان خوردسال عزت‌الله را به من نشان می‌دهد که حالا دیگر پدر ندارند. او می‌گوید، حالا من مانده‌ام و این بچه‌ها که نمی‌دانم چه می‌توانم.

محمد آصف طیبی

             
     

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تماس با ما: contactus@paikaftab.com
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x