ادبیات پُلی از واقعیت هستی به واقعیت مجازی (۱)
از پرسشهای متداول اینکه «ادبیات چیست؟» ادبیات چه میتواند بکند؟ و امثال آن که به کرار مطرح شده است. چنانکه دیگر ماهیت پرسشگری خود را از دست داده است بگذریم، چون کمابیش همه میدانند ادبیات چیست. با آن هم گریختن از یک پرسش افتادن در دام پرسش دیگری است و این به معنای ناگزیری از ادبیات است.
از پرسشهای متداول اینکه «ادبیات چیست؟» ادبیات چه میتواند بکند؟ و امثال آن که به کرار مطرح شده است. چنانکه دیگر ماهیت پرسشگری خود را از دست داده است بگذریم، چون کمابیش همه میدانند ادبیات چیست. با آن هم گریختن از یک پرسش افتادن در دام پرسش دیگری است و این به معنای ناگزیری از ادبیات است.
هرچند ناگزیری در ادبیات بد نیست، زیرا اولاً اینکه ماهیت ادبیات چنین پرسشگری را ایجاد میکند و دوماً پرسشهای زنجیرهای سبب میشود تا توانی و امکانهای نوی ادبیات به روی ما گشوده شود. بنابراین پرسش اینکه آیا ادبیات همان تخیل ذهنی انسان است یا واقعیت هستی اشیاء و رخدادها یا به عبارتی همان رخدادهای واقعی اشیاء که در طبیعت رخ میدهد. به ناچار برای یافتن پاسخ به زبان بر میگردیم و پرسشمان را از اینکه زبان چگونه با پدیدهها و اشیاء برخورد و آنها را شناسایی و معنامند میکند. به سراغ چیستی نشانههای «دلالتگر» و نشانههای «نمادین» زبان که ابتداییترین جزء زبان است، میرویم.
بر باور رایج؛ زبان از دو بخش (دال/ مدلول) یا سوژه و ابژه ساخته شده است که دایم در برابر هم قرار دارد. جدا کردن سوژه از ابژه ویا دال از مدلول کاری بس دشواری است. زیرا به تنهایی نمیشود چنین کنش زبانی امکان داشته باشد. چنین تضادهای مفهومی متافیزیکی، به نظر میرسد از حقیقت هستی الهام گرفته شده باشد. مثلی؛ مرگ/زندگی، شب/روز، حسی/ ادراکی، گفتار/نوشتار، حضور/غیاب، تخیل/واقعیت و غیره. پس دال ومدلول در واقع همان سوبژیکویته زبانی و نشانههای است که تا بینهایت از حضور غیاب چیزها اشاره دارد و در«شکل سوژهای برای همهی عملکردهایش زیر هرگونه تصادف و رخداد، در گفتار زندهاش حاضر است» و ابژه ها در به آوردن زبانیاش، کنشهای زبانی را ایجاد می کند. به این ترتیب اگر یک واژه را که مجموعهای از دالها و مدلول( نشانههای) زبانی به شمار آوریم، به چیزهای اشاره میکند که موقتاً حضور ندارد. پس «یک واژه در غیاب شیای به نام خاص، تصور وجود آن شی را القا میکند». به این معنا که واژه اشاره به حضور شیای دارد که او حقیقتاً در غیاب است و غیاب آن را با نامیدن فرضی یا قراردادی (سوژه/ابژه/ نشانه/ آواء/ سستم) زبانی به پیش می کشیم، یعنی به حضور میآوریم و آنگاه به تحلیل و توصیف از همان شی یا رخداد میپردازیم. بنابرین به امر واقع اشیاء و رخدادها واقعیت هستی که خارج از زبان است رخ میدهد، و ما صرفاً با کمک زبان به آن رخداد و یا پدیدهها نزدیک میشویم. به این لحاظ رخدادها در طبیعیترین شکلاش بینام است.
وقتی ساموئل بکت از چیزی به «نامناپذیر» حرف میزند، دقیقاً او از بزرگترین رنج هستی حرف میزند که بر زبان آورده نمیتواند تا به آن نام نهد، او تنها و فقط می تواند با خود همان (پدیده و رخداد) حرف بزند زیرا که این رخداد هنوز حقیقی (رخداد واقعیت هستی) خارج از زبان است و چون حقیقی است «نامناپذیر» است. بنابرین بر زبان نمیآید و اگر به حضور بیاید، ماهیت رخدادش را از دست میدهد و به صورت مجاز میآید. پس بکت نه با رخداد زبانی بلکه با واقعیت وجود خود رخداد روبهرو است. او میکوشد رخداد «نامناپذیر» را تبدیل به نام سخن کند اما نمیشود در واقع بکت در «واقعیت هستی» که خارج از حیطه زبان است به سر میبرد و پدیدهها را آن گونه که هست میبیند. بزرگترین درد او نیز همین است که نمیتواند امر واقع را به همان گونه واقعیاش بر زبان آورد. زیرا امر واقع رخدادها همیشه خارج از زبان اتفاق میافتد وبعداً توسط زبان شناسایی شده و ماهیت حقیقیاش تبدیل به ماهیت مجازی می شود واقعیت هستی همین است که تنها با رفتن و تبدیل شدن به آن میتوان پی برد. در غیر آن چنین کاری ممکن نیست. پس لحاف واقعیت هستی آن گونه که هست و رخ میدهد و بر تن زبان نمیگنجد. یعنی زبان بر این رخداد واقعی هستی روپوش میگذارد و برای اثبات حضور خویش واقعیت نو از هستی میسازد. درین صورت ما همیشه در غیاب رخدادها قرار داریم و با استفاده از زبان ادبیات و آنها را به حضور میآوریم.
