نوشتار؛ رهایی و فریبندگی
نوشتن با نوع رهایی و فریبندگی به همراه است. نوع امید سرخوشانه که نویسنده خودش را پس ازهر نوشتنی نجات یافته احساس میکند. نجات یافتهای که همچنان در بند است. نویسنده هرچه میکوشد عمیقتر و سریعتر گام بر دارد بیشتر در دام میافتد. ازاینرو نوشتار نه رهایی بلکه با فریبندگی همراه است.
نوشتن با نوع رهایی و فریبندگی به همراه است. نوع امید سرخوشانه که نویسنده خودش را پس ازهر نوشتنی نجات یافته احساس میکند. نجات یافتهای که همچنان در بند است. نویسنده هرچه میکوشد عمیقتر و سریعتر گام بر دارد بیشتر در دام میافتد. ازاینرو نوشتار نه رهایی بلکه با فریبندگی همراه است.
به نظر میرسد کلمه «رهایی» از باب معنی و نوشتار فاقد آن معنایی باشد که مصداق آن به انسان نسبت داده میشود، زیرا اگر معنای رهایی را خلاصی، نجات، فراغت، رخصت و معافیت بنامیم، مصداق آن فاقد همین معانی در انسان است. به این دلیل که انسان نه رخصت است، نه نجات یافته و نه هم فارغ و خلاص از هر قید و بندی. پس رهایی باید اشاره بر چیزی داشته باشد که فارغ از هر قیدوبندی باشد. اما به نظر میرسد این رهایی در ادبیات نیز فریبنده است. به این دلیل که رهایی صرفاً جنبه صوری بر نوشتار میدهد. فوکو در مقالهای تحت عنوان «مرگ مؤلف» گفته است: “نوستار امروز خود را از بند بعد بیان رها کرده است و صرفاً به خود ارجاع میکند و در حدود درونیاش محدود نمیشود، بر بیرونگی بسط یافتهاش منطبق میشود؛ این به معنای آن است که نوشتار بازی است از نشانهها که نه بر اساس مدلول، که بیشتر بر اساس سرشت دال مرتب شده است”.
این سخن دقیقاً به این معنا است که نوشتار تا بینهایت دالها و نشانهها وجود دارد و از قیدوبند هیچ دلالتی بیرون نیست. پس «رهایی» اشاره بر بیرونگی نه بلکه به معنای درون افگندن تا بینهایت در بند بودن است که محتوای بیرونگی خود را نیز در بر میگیرد. انسان که مسلح بر زبان است، تا بینهایت در بند است و با درون افگندن خود در بند بودنش بیشتر میشود. به این معنا که هم از درون و هم از بیرون در بند خودش گرفتار است، اما نوشتن در برابر این دربند بودگی انسان چه میتواند بکند؟ آیا انسان را به معنای معمول کلمه رهایی میبخشد یا برعکس در بند بودگیاش را صرفاً با مصداقها فریب میدهد؟ مصداقها در زبان ملالآور است، زیرا کلمات در برابر واقعیت خیلی نحیف و خاک بر سر است. از همینرو مصداقها در زبان فریبدهنده نیز است. دردی را که اکنون بر جسم و روان تحمل میکنیم و مصداق آن کلمه «درد» یا رنج باشد، بر روی کاغذ «درد» بنویسی ملالات را بر می انگیزاند و رنج (درد)ت را از اینکه نمیتواند آن واقعیت را آنگونه که هست بر ملا کند، سرکوب کننده و ناامید کننده است. اما کیست که بگوید چارهای غیر از این دارد؟ من در این شکی ندارم که زبان واقعیت هستی با زبان آنچه انسان بر آن مسلط است یکی نیست. مصداقهای زبانی واقعیتها نیستند، بلکه لحافهای بر تن شدهای واقعیتها اند. بنابراین چون راه دیگری نیست انسان در درون فریبندگی همین زبان فریبندهاش رهایی در بند است. نوع رهایی سرخوشانه.
از دیگر سو تنها سلاح انسان نیز زبان او است که با قوه نوشتار بر او احساس فراغت و سبکی دست میدهد. پس با پذیرش این واقعیت، من دردی را که از واقعیتاش دارم تحمل میکنم به مصداق آن مینویسم، تا دیگران نیز آن را بخوانند و بر آن آگاه شوند. زیرا برای دیگران همین مصداقها قابل شناخت و تشخیص این عمل رنجآور است. برای منی که متاثر از این دردم حقیقتاً کلمات هیچ کمکی به من کرده نمیتواند، اما با نوشتن آن دردی که احساس میکنم در یک نقطه انفجار رسیدهام، برایم «رهایی» میبخشد. حالا این درد چه مزمن باشد چه تسکیندهنده فرقی نمیکند زیرا من دردهایم را بر شانههای مصداقهای درد حواله کردهام. از همینرو احساس آسودهگی و رهایی بر من دست میدهد. نوشتار غیر از فریبندگی و خلق فضاهایی که سوژه هر دم در آن محو میشود آنگاه چیز گمشدهای که باز در خود میابی چه بوده می تواند؟