نباید فضای نقد در دانشگاهها بمیرد
نقد و نقادی با هر تعریفی که از آن ارائه کنیم، در خود نوعی احساس مسئولیت و احساس وظیفه را مستتر دارد. نقد در فضایی رخ میدهد که پرسش و طلب جدی حضور داشته باشد. دانشگاه به عنوان نهادی نخبهگان در این راستا نقشی بنیادین دارد؛ اما این پرسش قابل طرح است که ما در فضای نقد دانشگاهی با چه مسئلهای روبهرو هستیم؟
مینا حسینی
نقد و نقادی با هر تعریفی که از آن ارائه کنیم، در خود نوعی احساس مسئولیت و احساس وظیفه را مستتر دارد. نقد در فضایی رخ میدهد که پرسش و طلب جدی حضور داشته باشد. دانشگاه به عنوان نهادی نخبهگان در این راستا نقشی بنیادین دارد؛ اما این پرسش قابل طرح است که ما در فضای نقد دانشگاهی با چه مسئلهای روبهرو هستیم؟ به نظر میرسد که گفتمان نقد در فضای دانشگاهی ما در تمام رشتههای علوم انسانی، یک گفتمان خلاق؛ سازنده و بالنده نیست. دانشگاه، نسبت به جامعه و مسائل اجتماعی باید همواره خود را واجد جایگاه محوری بداند، علوم انسانی، کنش فرد و پدیدههای جامعه است؛ نقد، حاصل احساس مسئولیت علم در مقابل جامعه است.
ممکن است گفته شود که کنش میتواند مفهومی باشد که هر دو وجه را شامل میشود و اگر اینگونه تلقی کنیم، معلوم است که با مفروضاتی روبهرو هستیم، اما در هر کدام میتواند مناقشه داشته باشند؛ پس طرح سوال این است که نقد از کجا میآید؟ نقد از تعامل رشتهها با جامعه میآید و یا از جایی میآید که رشتهها در مقابل جامعه احساس مسئولیت کنند و پرسشهای عقلانی در برابر خود قرار دهند و هر رشته از خود بپرسد که کار من به عدالت چقدر کمک میکند، در جامعه و انسانی که در جامعه زندگی میکنند چقدر کمک میکند و یا چقدر ضربه میزند!؟
هر رشتهای اگر تاریخ صد ساله خود را بررسی کند که چقدر نابرابری تولید کرده است، آن وقت واقعیت مشخص میشود. میدانیم که اتفاقاً نابرابری را در قرن بیستویک، بیش از هر چیز علوم اجتماعی شکل داده است که به انسان دانشگاهی پیربوردیو برمیگردد. به خاطر اینکه نقد در دانگاههای مرده که هنوز هم ما پرسشهای اخلاقی و سیاسی در برابر رشتهها قرار ندادیم تا بتوانیم نسبت خود را با جامعه، انسان، تاریخ و مسئولیتهای آن تعریف کنیم. هر کس تنها و تنها یک پرسش تکنیکی در برابر خودش دارد تا بتواند به بروکراسی و تکنوکراسی خدمت کند و پول بگیرد. هرگز نمیخواهند در برابر جامعه، ملت، تاریخ و فرهنگ پرسشهای درون جامعه در مورد فقر، نابرابریها و مجموعهای چالشها قرار بگیرد.
- خودآگاهی دانشجو در نقد و نقادی
این مسئله را با طرح یک مثال ساده مطرح میکنم؛ آدام اسمیت در اقتصاد، یک نظریه بنیادین «دست نامرئی و منفعتطلبی انسانها» را مطرح میکند، اما این حرف بهاندازهای محدود است که حتا با جستجو در متن کتابها، آنرا پیدا نمیتوانیم، اما با این وجود بنیاد این دانش گذاشته شده است و ما هم اقتصاد را از نظریه اسمیت آغاز میکنیم. در حالیکه این سخن او در بعضی کتابها هم پیدا نمیشود؛ بنابراین در پاسخ به این سوال که نقد از کجا میآید؟ باید یک نوع خودآگاهی انتقادی و رهاییبخش در هر رشته شکل بگیرد و از خود بپرسیم و نقد مفهومی کنیم که مفاهیم هر رشته در مقابل جامعه و معرفتشناسی رشته در مقابل پدیدهها تا چه اندازه اعتبار روایی دارد و تا چه اندازه سودمند است و آیا در مقابل معرفتشناسیهای رقیب کارآمد است؟ دانش را در صورتی میتوانیم نقد کنیم که نقد اخلاقی داشته باشد و پرسشهای جدی جامعه را مقابل خود قرار دهد.
نقد از رویکرد و نگرش انسان به علم میآید. در جامعهای که علم ستایش میشود، نقد صورت نمیگیرد. اساساً دانشگاهیان ما این را نمیدانند که مواجهه آنها با علم نباید مواجهه ستایشآمیز، اثباتی، پذیرشی و تاییدی باشد. مواجهه دانشگاهی با علم خودش باید بر شک و تردید و امکان ارزیابی شالوده شکنانه روشها و مفاهیم و بنیانهای رشته باشد. این را من وظیفه اساتید میدانم که باید به دانشجویانی که تازه وارد دانشگاه میشوند، بیاموزانند که دانش در علوم انسانی و اجتماعی نباید ستایشی باشد و نباید به هر دانشی مهر تایید زد. علوم انسانی و اجتماعی با پدیدههای جامعه سروکار دارد. باید خود را در قبال جامعه مسئول بداند و کاستیها را مورد نقد قرار بدهد؛ که متاسفانه در دانشگاههای افغانستان نقد آموزی و معرفت نیست. در دانشگاه آموزش و یادگیری که قلب دانشگاه است، قربانی شده و مرده است. در جامعهای که پژوهش به معنای تکنوکراتیک آن غلبه پیدا کند، نقد معنا ندارد.
- فضای نقد دانشگاهی در افغانستان مرده
اگر بپذیریم که فضای نقد در دانشگاهها مرده است، دانشگاه در جامعه سیاستزده شده که در کشور فقط به تولید دانشجو همراه مدرک میپردازند و در روزگار کنونی با شرایط فعلی به هیچ وجه نمیتواند نقش مثبتی را در فضای سیاسی اجتماعی دانشگاهها بازی کند؛ اما این را بدانیم که دانشجویان بخش پویای دانشگاهها بوده و هست که به دلایل گوناگون اکنون حضور جدی ندارند و در شرایط فعلی نمیتوان این محیط را بازسازی کرد. اکنون جامعه حالتی پیدا کرده که تمام ارگانهای جامعه ناتوان هستند؛ لذا نه تنها نخبهگان به صورت فردی از رویکرد مسئله دورند، بلکه نظام آموزش و پژوهش نیز به جهت نهادی از این معنا فاصله دارند. لذا تا وقتیکه سخن از نقد است، اما هیچ عزمی بر مسئله مهروی وجود ندارد، دیگر شاید سخن از نقد علمیاش، مظان و مظنه تحققاش و توان تعقیباش منطقی است که نیست.
به این معنا که در افغانستان دانشگاه از لحاظ معرفتی، عقبتر است؛ به آن دلیل که در فضای مجازی جامعه و مطبوعات گفتمانهای مختلف به نحو جدیتری در حال رقابت هستند، اما در درون دانشگاهها این فضا مرده است. یعنی فضای نقد در دانشگاهها مرده. نقدهایی که الآن در فضای دانشگاه وجود دارد، مثل داوری پایاننامههای نقدهای تکنوکراتیک و بوروکراتیک است، چون منجر به کارآمدی و کارآیی گفتگو در فضای دانشگاه نمیشود و نمیتوان اسم آنها را نقد گذاشت، بلکه داوریهای تکنوکراتیک و بوروکراتیکی است که در دانشگاهها صورت میگیرد؛ بنابراین نقد دانشگاهها نیاز به منابع دارد، نیاز به فضاهای معنایی دارد که از درون آن ایدهها بجوشد. گفتمانهای معرفتی را شکل دهد و انگیزه برای دانشگاهیان ایجاد کند که در ذیل آن هویت پیدا کنند و بتوانند با هم رقابت کنند. گروههای علمی با همین رقابت هویت علمی پیدا کنند.
- جامعه دانشگاهی ما بیشتر درگیر گذشته است تا آینده
از آنجا که فضای نقد در کشور به فراموشی سپرده شده و مرده است، چون در جوامع گذشته مسایل یکسان بود؛ یعنی جامعه سالبهسال و قرنبهقرن فرق نمیکرد، مسایل آنهم باهم فرق نمیکرد، برای مثال کشاورزی همانطور بود که در قرن یک و دو پیش و بعد ازآن بود؛ اما اینکه در دنیای جدید شرایط ساعتبهساعت عوض میشود، همه در سایه نقد امکانپذیر است. گذشتهگان به آنچه داشتند، راضی بودند، یعنی فکر میکردند دنیا همین است و غیر از آن امکان ندارد، ولی در دنیای جدید، دانشمندان مردم را اینطور عادت دادند که به آنچه عادت دارند، راضی نباشند و بهتر از آنرا بخواهند و این تغییر و تحولات در سایه نقد امکانپذیر است.
ما در جامعه دانشگاهی خود بیشتر در گذشته زندگی میکنیم، به طور مثال، هنوز فیلسوف ما ابنسینا و امثالهم است، در حالیکه در دنیای جدید، دیگر ارسطو، فیزیکدان و ابنسینا دانشمند نیست. اکنون همه چیز جدید شده است. متاسفانه ما در دانشگاههای خود، همان مطالب پیشینیان را میخوانیم. شاید کشورهای دیگر هم درس بدهند ولی به عنوان تاریخ به آن توجه دارند، نه به عنوان فیلسوف امروز. دلیل آن این است که متاسفانه در جامعه ما نقد را نمیپسندیم، دنیای گذشته دنیای تجلیل و بزرگداشت بود، در حالیکه دنیای جدید دنیای ستایش و لقب نیست؛ بلکه در دنیای جدید تلاش میشود چیزی بهتر از آنرا بیافریند و در این راه هزینه میکنند. در جامعه کنونی ما هزینه که نمیکند بلکه نقد علمی وجود ندارد و آنرا نوعی توهین میدانند در حالیکه نقد درست و بسیار سازنده است.
همانگونه که از نظرات کارشناسان برمیآید، عدم ارائه مسایل و نیازهای جامعه به دانشگاه، عقب ماندن دانشگاه از فضای مجازی و مطبوعات، بوروکراتیک شدن دانشگاه، درک نادرست از علم، توسعه نیافتن میان رشتگی در علوم، عدم مواجهه دانشگاه با پرسشهای اصیل، عدم احساس وظیفه در مقابل جامعه و در گذشته ماندن و عدم درک دنیای جدید از جمله عوامل کمرونقی فضای نقد در دانشگاهها عنوان شده است. نقد در درون دانشگاه نیاز به منابع دارد، نیاز به فضاها معنایی دارد که از درون آن ایدهها بجوشد، گفتمانهای معرفتی را شکل دهد و انگیزه برای دانشگاهیان ایجاد کند که در ذیل آن هویت پیدا کنند و بتوانند باهم رقابت کنند.
منابع نقد در فضای دانشگاهی ما بسیار فقیر و کممایه است. رشتهها در افغانستان، برخلاف تجربه جهانی، قدرت خود شکل دادن و خلق انرژی عاطفی برای گفتگو و ارزیابی انتقادی و شکل دادن گروهها و برنامههای پژوهشی را نداشتهاند. رشتهها بیشتر از اینکه رقابت ایجاد کنند، قلعههای سنتیای شدند که عدهای در آن نان میخورند. به این دلیل که ماهیتاً از ابتدای تاسیس علوم انسانی و اجتماعی در افغانستان، علم را به عنوان چیزی که از جای دیگر خلقشده بگیریم و باید آنرا در اینجا درس بدهیم، فهمیدهایم و علم بهعنوان فضای گفتمانی اندیشیدن و خلق کردن و فضای چالشیای که میخواهیم موقعیت تاریخی و فرهنگی خود را بفهمیم، صورت نگرفت. در نتیجه نقد در جایی شکل میگیرد که علم بخواهد دائماً علیه خودش انقلاب کند. اگر رشتهها اساساً چنین رسالتی برای خود تعیین نکنند و طبیعی است که نمیتواند فضای نقد را ایجاد کند.