صداقت، دقت و شهروند محوری در خبررسانی

من دیدم چگونه طالبان آنان را فریب داده و کشتند

سختی‌های زندگی زیر تهدید طالبان، چشم‌دیدها از قتل و کشتار هم‌قطاران آن‌ها توسط طالبان و آوارگی و بی‌نانی، زندگی را برای نیروهای امنیتی پیشین دشوار کرده و آنان با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کنند.

افغانستان در 20 سال گذشته ارتش 350 هزار نفری ساخت و نیروهای نظامی آموزش دیده تربیت کرد. در اواخر جمهوریت نیز قطعات نظامی مردمی ساخته شد. میلیاردها دالر هزینه این همه تلاش برای برخورداری از نیروهای نظامی با توان بالا بود.

اما این نیروها کجا شدند و حالا چگونه زندگی می‌کنند؟

گزارش‌هایی وجود دارد که با سقوط نظام پیشین و تسلط طالبان بر افغانستان، نظامیان پیشین به گونه هولناکی تحت تهدید قرار دارند.

سختی‌های زندگی زیر تهدید طالبان، چشم‌دیدها از قتل و کشتار هم‌قطاران آن‌ها توسط طالبان و آوارگی و بی‌نانی، زندگی را برای نیروهای امنیتی پیشین دشوار کرده و آنان با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کنند.

طبق گفته‌های این نظامیان، زندگی در افغانستان با شانس‌های مرگ پیش می‌رود که وضعیت روانی آشفته را برای آنان به ارمغان آورده است.

کشورهای غربی وعده کرده بودند که نیروهای امنیتی افغانستان تحت حمایت آن‌ها است، اما پس از تسلط طالبان بر افغانستان در روند تخلیه، تنها تعداد محدودی از قطعه خاص و نیروهای قطعه 01، 02 و 03 انتقال داده شدند. بخش اعظم نظامیان پیشین در وضعیت تعقیب و گریز زندگی می‌کنند و به بی‌سرنوشتی کامل رها شده‌اند.

پیک‌آفتاب با شماری از نظامیان گفتگو کرده است. این تحقیق با نظامیانی انجام شده که بعد از سقوط زندگی‌شان با خطر مواجه شده و تعدادی‌شان که مجبور به ترک وطن شده‌اند. پیک‌آفتاب به دلیل رعایت برخی مسایل امنیتی، مجبور است از نام‌های مستعار و حذف برخی نشانه‌ها استفاده نماید.

 

سقوط و تهدید

 

حمید عزیزی، پولیس محلی در ولسوالی … ولایت بلخ بود. پس از سقوط نظام به ولایت دوردست در هزارستان گریخت. آن‌جا هم پناهگاه او نشد، او مدتی حتا مهاجر شد، اما در نهایت به کشور برگشت و حالا مخفیانه و دور از خانواده زندگی می‌کند.

او می‌گوید: “بعد از سقوط نظام بنابر تهدیدات به یکی از ولایت‌های دوردست افغانستان و در یک منطقه دور در ولسوالی …  پناه بردم، اما بیش‌تر از پانزده روز دوام آورده نتوانستم، چون طالبان نیروهای امنیتی و پولیس را خانه‌به‌خانه می‌پالیدن”

سرور سلطان، قوماندانی بود که در سال 1390 به عنوان قوماندان بلوک توپچی در ولایت بادغیس منصوب شده است. او بعداً آمر توپچی کندک شد و در سال 1398 آمر توپچی لوای فراه تعیین می‌شود و تا سقوط نظام آن‌جا ایفای وظیفه می‌کند.

در زمستان 1399 در کمپ خالد در ولسوالی مالستان شدیداً مجروح شده و 18 روز با بدن زخمی در سنگر می‌ماند. بعد از انتقال به مدت شش ماه بستر بوده و در برگشت دوباره او به وظیفه، نظام از هم می‌پاشد.

“بعد از سقوط نظام، طالبان از بادغیس تا کابل در جستجوی من آمدند!”

سرور سلطان می‌گوید: “بعد از سقوط نظام، قوماندان طالبان در ولسوالی … ولایت بادغیس به نام … و قوماندان دیگری در ولسوالی … ولایت بادغیس، به نام مولوی … که برادر … بود و یک تعداد افراد … از اثر انداخت‌های توپچی که من اداره می‌کردم کشته شده بودند و طالبان در جستجوی من تا کابل آمده بودند.”

او هم‌چنین اظهار می‌کند که، من در ولسوالی‌های ولایت بادغیس در طول مدت زمان وظیفه‌ام از مردم محل منابع ایجاد کرده بودم، چون قانون نظامی ایجاب می‌کند تا هر قوماندان از مردم محل منابع داشته باشد، این منبع‌ها از طریق تلفنی و حضوری من را از تعقیب و در پی انتقام بودن طالبان اطلاع دادند، من مجبور به ترک وطنم شدم.

محمد، چهار سال قوماندان دلگی زندان ولایت غزنی بود. بعد از سقوط نظام، طالبان تهدید می‌کند که به کابل می‌آییم و تو را پیدا می‌کنیم. او در نهایت مجبور به فرار از کشور شده است. محمد می‌گوید: “بعد از سقوط از سوی طالبان با تماس تلفنی و پیام متنی مورد تهدید قرار گرفتم و برای من می‌گفتند، حتماً تو را پیدا می‌کنیم و هر روز این تهدیدات بیش‌تر می‌شد و من نگران امنیت جانی خود بودم.”

میرویس، پولیس ملی و قوماندان دلگی در اداره تنظیم امور زندان‌ها در ولایت غور وظیفه اجرا می‌کرد. او طالبان زیادی را در زندان غور در بند داشت. همان زمان از داخل زندان چندین بار تهدید شد: “چندین بار به طور حضوری از داخل زندان از سوی طالبان تهدید به مرگ شدم و این امر باعث شد به طور مخفیانه از ولایت غور بیرون شوم.”

شفیع هم که افسر پیشین وزارت دفاع ملی در ولایت بامیان است، پس از سقوط بارها از سوی طالبان پیام‌های هشداریه دریافت کرده و از طریق تلفن تهدید شده است. شفیع می‌گوید که زندگی‌اش در خطر است و از امنیت جانی برخوردار نمی‌باشد.

طالبان گفتند: “حتماً تو را پیدا می‌کنیم!”

احمد خان، مامور امنیت ملی در هرات بوده، طالبان به دنبال‌اش خانه به‌خانه در جستجو هستند: “بعد از سقوط  طالبان، خانه‌به‌خانه بین قوم و وابستگان‌ام دنبال من می‌گشتند، من از این‌که شدیداً زیر تعقیب و تهدید طالبان قرار داشتم، مجبور به ترک وطن شدم و فعلاً در مهاجرت به سر می‌برم.”

نعمت‌الله هم در هرات بود؛ آمر دفتر حوزه دوازدهم قوماندانی امنیه این ولایت. پس از سقوط طالبان اول از طریق تلفن تهدیدش کردند، بعد به دروازه خانه‌ای رفتند که او قبلاً زندگی می‌کرد. خوشبختانه او خانه‌اش را تغییر داده بود: “اول از طریق تلفن تماس گرفتند و تهدید کردند و بعداً به دروازه خانه‌ای که من قبل از سقوط زندگی می‌کردم رفته بودند و در هر کجا سراغم را می‌گرفتند.”

بصیر مرادی، کارمند ریاست تفتیش سمع شکایات در وزارت دفاع ملی بود. طالبان نام او را از طریق لیست‌های وزارت دفاع پیدا کردند و مشخصات‌اش را یادداشت کردند و سپس به او زنگ زدند: “از طریق لیست‌های که در وزارت به دسترس‌شان قرار گرفته بود، نمبرهای تماس من را گرفته بودند و برایم تماس گرفتند، چندین بار من از طریق تلفن مورد تهدید جدی طالبان قرار گرفتم.”

محمود غلامی، بریدمل در بخش کار و پرسونل قول اردوی 201 سیلاب بود. او پس از سقوط تغییر شغل داد تا شاید از سوی طالبان شناسایی نشود، اما یک شب که تازه به خانه برگشته بود، از سوی نیروهای طالبان بازداشت شد. طالبان او را به شدت لت‌وکوب کردند، اما بعداً با وساطت مردمی رها گردید: “بعد از سقوط به جرم نظامی بودن و کار در دولت قبلی از سوی گروه طالبان شب هنگام خانه‌ام مورد تلاشی قرار گرفت و من را مورد لت‌وکوب قرار داده و با خودشان بردند. بعد از مدتی با وساطت مردم از نزد طالبان رها شدم و هنوز هم در امنیت کامل به سر نمی‌برم.”

 

چشم‌دید از کشتار و لت‌وکوب هم‌قطاران

 

حمید در پاسخ به این سوال، از چشم‌دیدهای خودش یاد آور می‌شود. او خود بازمانده یک کندک 15 نفری است. 12 نفرشان بعد از تسلیمی به طالبان تیرباران شده، حمید اما از زیر گلوله‌باری طالب گذشته است. با آن‌که یادآوری اتفاقات بعد از سقوط ترس و وحشت را در وجودش تازه می‌کند، باز هم ادامه می‌دهد: “تعداد پانزده نفر از نیروهای امنیت ملی در ولسوالی خدیر(قریه کهور) پناه آورده بود، اما ده روز پس از سقوط از سوی مقامات طالبان در دایکندی برای دوازده نفر از آنان تماس گرفته شد و از آنان خواستند تحت پروسه صلح، سلاح‌های دست داشته‌شان را تسلیم دهند و هم‌چنان از امنیت جانی‌شان نیز اطمینان داده بودند، پس ازتسلیم نمودن سلاح‌ها، تمامی این دوازده نفر را تیرباران کردند. او هم‌چنان می‌افزاید، در آن میان دو نفر غیرنظامی نیز به طور مرموز در خانه‌های‌شان از طرف شب کشته شدند. حمید عزیزی می‌گوید؛ طالبان با وجودی که تیرباران نیروهای امنیتی را از سوی افراد خودشان رد کرده بودند، اما من با چشم خودم دیدم و شاهد این قضیه بودم، طالبان دروغ گفتند و آنان را فریب دادند و بعد به قتل رساندند.

میرویس هم از کشته شدن یک هم‌قطارش توسط طالبان می‌گوید: “طالبان در جستجوی نظامیان و کارمندان امنیتی پیشین است. از جمله هم‌قطارم به اسم نگار در ولایت غور به شکل بی‌رحمانه‌ای به قتل رسید که طفل شیرخوار داشت و نیز حامله بود.”

سرور سلطان از کشتار و شکنجه هم‌قطاران‌اش روایت متفاوت دارد. هم‌قطاران او در روزهای اول تسلط طالبان گم شده و از سرنوشت برخی از آن‌ها خبری نیست. برخی هم توسط طالبان تیرباران شده است: “دگرمن رحمت‌الله قادری، قوماندان یکی از کندک‌های فرقه 111 کابل و دگروال ادریس عطایی، قوماندان گارنیزیون پوهنتون دفاعی مارشال فهیم را بازداشت کردند و تا حال از سرنوشت رحمت‌الله قادری خبری نیست و ادریس عطایی چند وقت پیش رها شده است. هم‌چنان یک افسر دیگر به نام همایون را در کندز که مسئول مالی قول اردوی پامیر بود، طالبان در قول اردو آوردند، تمام امورات مالی را پرسیدند و بعد از تکمیل شدن معلومات، وی را تیرباران کردند.

“طالبان یک گروه فاقد سلسه مراتب منظم می‌باشند، افراد طالبان به قوماندانان خود پاسخگو نبوده و از قانون منازعات مسلحانه آگاهی ندارند، بنابر عقده‌ای که دارند به خاطر انتقام در پی قتل نظامیان پیشین هستند.”

البته که برخی از نظامیان بازداشت شده توسط طالبان بعد از شکنجه آزاد هم شده‌اند. اما این آزادی به معنای رفع تهدید از آن‌ها نیست. بسیاری از این سربازان حالا از همین هم‌قطاران رها شده از بند طالبان نیز هراس دارند. بسیاری از بازداشت شدگان هم‌چنان ناپدید هستند و کسی در مورد آن‌ها چیزی نمی‌داند.

محمد می‌گوید؛ یکی از دوستان نزدیک‌ام که سرباز پیشین وزارت دفاع بود، از سوی افراد طالبان در ساحه کوته‌سنگی بازداشت و به یکی از حوزه‌های کابل بردند، سه شبانه‌روز مورد لت‌وکوب و آزارواذیت قرار دادند که بعد از این مدت به وساطت بزرگان منطقه آزاد گردید.

شفیع هم از این‌که هنوز شماری از هم‌قطاران‌اش ناپدید است، نگران است: “بعد از آمدن طالبان تعداد زیادی از همکاران و دوستانم توسط طالبان بازداشت شده است و تا فعلاً از سرنوشت‌شان خبری نیست که زنده هستند، مرده هستند و یا در حبس به سر می‌برند. حتی بستگان و فامیل‌های‌شان نیز از وضعیت آنان بی‌خبر هستند.” احمدخان که خودش از ترس طالبان به بیرون از کشور مهاجرت کرده است، می‌گوید: “بعد از مهاجر شدنم خبر شدم که طالبان دو نفر از هم‌قطارانم را از خانه‌های‌شان با خود بردند که تا حالا سراغ از وضعیت‌شان نداریم.”

نعمت‌الله گفت که، چند نفر از دوستانم بعد از سقوط توسط طالبان بازداشت شدند و هنوز از سرنوشت‌شان خبری نیست. هر بار که وابستگان‌شان برای خبر گرفتن به طالبان مراجعه کرده‌اند. طالبان انکار کرده و معلومات نداده‌اند.

“تعدادی از هم‌قطاران و دوستانم را طالبان برده و تا فعلاً از سرنوشت‌شان خبری نیست که زنده هستند، مرده هستند و یا در حبس به سر می‌برند. حتی فامیل‌های‌شان نیز از وضعیت آنان بی‌خبر هستند.”

دو  نفر از دوستان و هم‌قطاران بصیر مرادی هم، از سوی طالبان بازداشت شدند، یک نفرشان قوماندان کندک در ولایت کاپیسا در ولسوالی تگاب بود که تا فعلاً در بند طالبان به سر می‌برد.

محمود غلامی، از جمله سربازانی است که خودش طعم اسارت به دست طالبان و لت‌وکوب آن‌ها را چشیده است. او خودش آزاد شده، اما بسیاری از هم‌قطاران‌اش ناپدید هستند: “من به چشم خودم دیدم که طالبان در مسیر گشت‌وگذار در شهر، موترهای شهری را ایستاد کرده و گوشی‌های شخصی را بررسی می‌کند. به محض این‌که کوچک‌ترین اسناد نظامی را پیدا کنند، افراد را مورد لت‌وکوب قرار داده و با خودشان می‌برند و از سرنوشت‌شان دیگر خبری نمی‌شود.‌”

 

بی‌نانی، بی‌کاری و زندگی مخفیانه

 

حمید فعلاً دور از فامیل و ولایت خودش مخفیانه زندگی می‌کند و دلیل این وضعیت‌اش را تهدید  طالبان می‌داند. او می‌گوید بعد از تیرباران نیروهای امنیتی، طالبان به مردم محل دستورداده بودند که راپور نظامیان قریه‌شان را گزارش بدهند و این امر من را قانع کرد تا از منطقه فرار کنم. حمید می‌گوید من حتا نمی‌توانم با فامیل‌ام زندگی کنم، در یک شرایط بسیار سخت‌ودشوار زندگی می‌کنم، از لحاظ اقتصادی کاملاً در حالت بحرانی قرار دارم.

وضعیت سخت زندگی مخفیانه در یک کشور دیگر، او را از نظر روانی آشفته کرده است. سرور سلطان در مورد وضعیت زندگی خود می‌گوید، من از یک سو وطن و کاشانه‌ام را از دست دادم که سخت روی وضعیت روانی من تاثیر منفی گذاشته و از سویی هم کدام حمایت کننده مالی دیگر ندارم. خودم به دو دلیل قادر به کار کردن نیستم، یکی که هنوز اثر جراحت کامل خوب نشده و از سوی دیگر در این کشور غیرقانونی هستم. هم‌چنان از امنیت خوب هم برخوردار نیستم، چون من شاهد بازداشت حنیف رضایی، سخنگوی قول اردوی شاهین و دیگر دوستان‌ام در پاکستان هستم. از نظر امنیتی، اقتصادی و روانی سخت تحت فشار می‌باشم.

محمد هم مثل سرور به بیرون از کشور مهاجرت کرده است. او می‌گوید، وضعیت زندگی من خوب نیست، من از کابل به طور مخفیانه فرار کردم و در کشور بیگانه مهاجر هستم، برای مهاجرین کار نیست، از لحاظ اقتصادی در وضعیت دشوار به سر می‌برم.

“فعلا در حبس خانگی و بی‌برنامگی کامل هستم و نسبت به آینده‌ام هیچ امیدی ندارم!”

میرویس، سرنوشت مشابه محمد و سرور را دارد. فعلاً در یکی از کشورهای خارجی مهاجر شده‌ام، وضعیت زندگی‌ام کاملاً در حالت خراب و بی‌سرنوشتی قرار دارد، بی‌کاری، فشارهای روانی و از دست دادن وظیفه و سقوط وطن برایم سخت تمام می‌شود.

احمدخان را ترس طالبان به کشوری دیگر فرستاده و با آن‌که وضعیت زندگی بدی دارد، اما مجبور است برای زنده ماندن فعلاً دور از وطن باشد: “وضعیت زندگی برای من بد می‌گذرد، هر روز برای این‌که توسط پولیس همین کشور که مهاجر هستم بازداشت نشوم، با ترس زندگی می‌کنم، برای گذران زندگی مجبور هستم به کارهای شاقه و سخت رو بیاورم.”

شفیع هر چند مهاجر نشده، اما شبیه زندانی در یک اطاق زندگی می‌کند: “من در وضعیت دشوار و رقت‌بار زندگی به سر می‌برم، فعلاً در حبس خانگی و بی‌برنامگی کامل هستم و نسبت به آینده‌ام هیچ امیدی ندارم”. نعمت‌الله، بصیر مرادی و محمود غلامی، زندگی‌شان همانند شفیع با بیم و امید زندگی می‌کنند. وضعیت زندگی خوبی ندارند، زندگی مخفیانه با ترس و هراس در فقر و بی‌کاری، آن‌ها را نگران آینده کرده است. وضعیت زندگی در نبود کار و امنیت، زندگی جهنمی را نه تنها برای خودشان که برای فامیل‌شان رقم زده است.

 

عفو عمومی با چاشنی انتقام‌جویی

 

طالبان پس از تسلط بر افغانستان عفو عمومی اعلام کردند. رهبری طالبان گفتند هیچ کسی را به جرم حضور در دولت پیشین مجازات نمی‌کنند. اما سربازان زیادی کشته، ناپدید و بازداشت شده‌اند.

حمید می‌گوید، طالبان دروغ می‌گویند. آن‌ها با همین ترفند سربازان را به دام انداخته و می‌کُشند: “من هرگز بالای عفو عمومی طالبان باور ندارم، طالبان در بیست‌وچهار ساعت بالای حرف‌شان تکیه ندارند و تحت نام عفو عمومی و صلح، نظامیان پیشین را مورد لت‌وکوب و کشتار قرار می‌دهند.”

سرور سلطان هم به عفو عمومی طالبان باور ندارد. به باور او، طالبان یک گروه افراطی دینی هستند و قتل منسوبان نظامی پیشین را که همکار با نیروهای بین‌المللی بوده، جایز دانسته و آن را ثواب می‌دانند. او می‌گوید: “طالبان یک گروه فاقد سلسه مراتب منظم می‌باشند، افراد طالبان به قوماندانان خود پاسخگو نبوده و از قانون منازعات مسلحانه آگاهی ندارند، بنابر عقده‌ای که دارند به خاطر انتقام در پی قتل نظامیان پیشین هستند.”

محمد هم می‌گوید، بالای طالبان اعتماد نمی‌شود، اگر طالبان پای‌بند به عفو عمومی می‌بودند در روزهای اول حکومت‌شان در ولایت‌های جنوبی بیش از صد نفر نظامی ترور نمی‌شدند.

“طالبان دروغ می‌گویند و تحت نام عفو عمومی و صلح، نظامیان پیشین را مورد لت‌وکوب و کشتار قرار می‌دهند. عفو عمومی یک دروغ بزرگ است.”

میرویس با تاکید بیش‌تری، بی‌باوری خود به اعلام عفو طالبان را نشان می‌دهد: “به هیچ صورت بالای طالبان باور نمی‌شود، چون چندین تن از نظامیان پیشین را در مقابل خانواده‌های‌شان تیرباران کردند و هیچ گونه پای‌بندی به عفو عمومی ندارند.”

از نظر شفیع؛ اعلام عفو عمومی، خاک زدن به چشم جامعه جهانی است: “ما به عفو عمومی باورمند نیستیم، عفو عمومی خاک به چشم زدن جامعه جهانی است و هیچ عفو عمومی وجود ندارد. هر نظامی پیشین که موقعیت‌اش ثابت شود، دفعتاً از سوی طالبان مورد شکنجه و بازپرس قرار می‌گیرد، این یعنی عفو عمومی یک دروغ کلان است.”

The English version of “I saw how the Taliban deceived and killed them” report.

             
     

1 1 رای
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تماس با ما: contactus@paikaftab.com
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x