صداقت، دقت و شهروند محوری در خبررسانی

طالبان، چه چیزی تعلیم خواهند داد؟

تحصیل‌کردگان و تعلیم‌یافتگانی که با فراگیری محتوا و نصاب آماده‌شده از سوی طالبان وارد جامعه شوند، نه‌تنها باورمند به برابری زن و مرد، برابری پشتون و غیرپشتون و دیگرپذیر نخواهند بود که بیش از بی‌سوادهای این جامعه، دیگرستیز و باورمند به نابرابری خواهند بود.

علی‌شاه فایق، استاد دانشگاه

سوم حمل 1401 که بنا بود روز بازشدن دروازه‌های مکاتب افغانستان در قرن و سال جدید بر روی همه کودکان واجب‌التعلیم این کشور باشد، بر روی دختران صنوف 6 به بالا بسته ماند! این تصمیم طالبان با واکنش‌های گسترده‌ای در داخل و خارج افغانستان روبه‌رو شد. اولین واکنش‌ها، واکنش خود شاگردان دختر بود که طالبان و جهان را مخاطب قرار داده و با چشمان گریان پرسیدند:

چرا ما باید محروم از تحصیل باشیم؟

من ویدیویی را دیدم که در آن، یکی از شاگردان دختر با گریه و اندوه شدید می‌گفت: چرا ما باید مکتب نرویم؟ [در حالی‌که] ما هم بشر هستیم، ما هم انسان هستیم، ما هم از همین افغانستان هستیم.

این سخنان آن شاگرد که بسیار اثرگزار بود و فرضیه‌های مطرح‌شده از سوی او، که به شدت قابل تامل بود، مرا به بخشی دیگر و عمیق‌تر مسئله‌ی تعلیم و تربیت در افغانستان رهنمون شد. سخنان او، این سوال را در ذهن من مطرح کرد که: طالبان به دانش‌آموزان و شاگردانی که به مکتب راه داده‌اند، چه چیزی تعلیم خواهند داد؟

آیا طالبان فرصت درک «انسان بودن و بشر بودن زنان و دختران» را به شاگردان مکاتب تحت سیطره خود خواهند داد؟ آیا طالبان به شاگردان این فرصت را خواهند داد که بفهمند همه آدم‌ها، جدا از تعلق قومی، زبانی، مذهبی، جنسیتی و سایر تعلقات ماهوی، انسان هستند و برابرند؟

این پرسش‌های من بر این فرض استوار است که «تعلیم و تربیت، توان نظم‌بخشی جامعه و توان شکل‌دهی شخصیت آدم‌ها را دارد و این‌که الزاماً این کارکرد، مثبت و در جهت آرمان‌هایی چون عدالت، برابری و دیگرپذیری نیست.»

بنابراین، بایسته است که ما به میزان حساسیت نسبت به اصل جریان یافتن تعلیم و تربیت، به خصوص تعلیم و تربیت زنان و دختران، نسبت به محتوا و نصاب تعلیمی و تربیتی و آن‌چیزی که از سوی طالبان تعلیم داده می‌شود نیز حساس باشیم و نگاه انتقادی داشته باشیم.

ضرورت این نوع نگاه، زمانی بیش‌تر درک می‌شود که بدانیم باورهای کنونی ما، که غالباً دیگرستیزانه و انحصارگرایانه، نابخردانه و مبتنی بر برتری‌جویی قومی، زبانی و جنسیتی است در تعلیم و تربیت ما ریشه دارند. جنبه تکان‌دهنده ماجرای تعلیم و تربیت در افغانستان این است که تعلیمات مدرن در این کشور توسط افرادی چون محمود طرزی و همراهانش بنیاد نهاده شد. محمود طرزی که با زندگی و تربیت در ترکیه عثمانی، متاسفانه به شدت از فضای تُرک‌گرایی و «پان‌ترکیسم» حاکم بر آن سامان در سال‌های نخست قرن بیستم تأثیر پذیرفته بود، تعلیم و تربیت مدرن افغانستان را نیز با مسئله پشتوزبانی و پشتون‌گرایی و «پشتون‌والی» عجین کرد. از جانب دیگر به دلیل این‌که این گفتمان با گفتمان قبلی حاکم بر افغانستان هم‌نوایی می‌کرد، خیلی زود انسجام یافت و هژمونیک شد. محور و نقطه اتصال گفتمان قبلی بنا شده توسط عبدالرحمن و امثال او و گفتمان جدید واردشده توسط طرزی و هم‌راهانش، «پشتون‌والی» بود. پشتون‌والی نه تنها عصبیت، دیگرستیزی، غارت‌گرایی و غیرت قبیله‌ای را که از زن و کودک، انسانیت‌زدایی می‌کند، حول خود جمع می‌کرد که به دین، مفاهیم دینی و هر امر تازه‌واردی نیز معنای تازه و سازگار با خود می‌بخشید. از همین‌رو، این گفتمان در عین تحولات زیادی که در عرصه‌های سیاسی، فکری و اجتماعی افغانستان رخ داد هم‌چنان باقی ماند، تداوم یافت و سلطه خود را حفظ کرد.

حال سوال این است که:

آیا طالبان، بر فرض گشودن دروازه‌های مکاتب بر روی همه افراد واجب‌التعلیم، همان راهی را می‌روند که حاکمان قبلی افغانستان از احمدشاه ابدالی تا داوود خان رفته‌اند؟ یا اینان توانسته‌اند واقعیت‌های دنیا مدرن را درک کنند و در نتیجه راهی را می‌روند که رهاننده افغانستان از بحران‌های مداوم و پیونددهنده این کشور با دنیای جدید است؟ پاسخ من به این پرسش‌ها، متاسفانه بدبینانه است.

من با شناختی که از خواست‌گاه گفتمانی گروه طالبان دارم، معتقدم که این گروه اگر دروازه‌های تمامی مراکز تعلیمی و تحصیلی را بر روی همه متعلمین و محصلین باز کنند، باز هم نه‌تنها فاجعه کم نمی‌شود و جهل حاکم به جامعه از بین نمی‌رود که این فاجعه تشدید می‌شود و جهل بسیط به جهل مرکب بدل می‌گردد.

تحصیل‌کردگان و تعلیم‌یافتگانی که با فراگیری محتوا و نصاب آماده‌شده از سوی طالبان وارد جامعه شوند، نه‌تنها باورمند به برابری زن و مرد، برابری پشتون و غیرپشتون و دیگرپذیر نخواهند بود که بیش از بی‌سوادهای این جامعه، دیگرستیز و باورمند به نابرابری خواهند بود.

این شناخت مبتنی بر این فرض است که آینده یا تداوم گذشته است با تکیه بر ظرفیت‌هایی که فعلیت یافته و مسلط شده‌اند و یا تغییر گذشته است با بهره‌گیری از امکان‌هایی که در گذشته بوده‌اند اما فرصت به فعلیت رسیدن را نیافته‌اند.

بنابراین و با توجه به آن‌چه گفته شد، تلخ‌کامانه باید بپذیریم که مشکل فعلی تعلیم و تربیت کشور ما، تنها بسته بودن دروازه‌های مراکز تعلیمی و تحصیلی بر روی دختران نیست؛ که مشکل عمیق‌تر، نصاب و محتوایی است که دیگرستیزی، خشونت‌ورزی، انحصارگرایی، برتری‌جویی قومی، جنسیتی، زبانی و مذهبی را بازتولید و تشدید می‌کند. از این‌رو لازم است که دغدغه‌مندان این عرصه، افزون بر مسئله‌ی بازکردن دروازه‌ها، نصاب و محتوای رهایی‌بخش را نیز مورد توجه قرار دهند و برای تحقق آن نیز چاره‌ای بیاندیشند.

             
     

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تماس با ما: contactus@paikaftab.com
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x