صداقت، دقت و شهروند محوری در خبررسانی

ستیز با تعلیم‌وتربیت در افغانستان، واقعیتِ جامعه یا توهم دشمنان؟

این تحلیل، نگاهی ارزش‌شناسانه ندارد و هیچ قضاوتی نمی‌کند. مفاهیم و واژگان به کار گرفته‌شده نیز، هیچ بار ارزشی را مورد نظر قرار نداده است. بلکه صرفاً نگاه توصیفی-روایی دارد که با تکیه بر شواهد تاریخی-عینی به انجام می‌رسد.

علی‌شاه فایق، استاد دانشگاه

  1. آیا جامعه افغانستان به طور عام و پشتون‌ها به صورت خاص با تعلیم‌وتربیت در ستیزاند؟
  2. آیا این جامعه و این مجموعه با تعلیم‌وتربیت رسمی مشکل بنیادین دارند؟
  3. آیا منع از تعلیم‌وتربیت دختران در میان این جامعه و مجموعه، یک فرهنگ است؟
  4. اگر پاسخ هرکدام از این سوالات مثبت است، راه‌حل چیست؟

تأمل ضروری:

این تحلیل، نگاهی ارزش‌شناسانه ندارد و هیچ قضاوتی نمی‌کند. مفاهیم و واژگان به کار گرفته‌شده نیز، هیچ بار ارزشی را مورد نظر قرار نداده است. بلکه صرفاً نگاه توصیفی-روایی دارد که با تکیه بر شواهد تاریخی-عینی به انجام می‌رسد.

پاسخ‌ها:

پاسخ سوال اول از نظر من، رد و انکار است. من مدعی هستم که هیچ قومی در هیچ جای افغانستان با تعلیم‌وتربیت به طور عام مشکلی ندارد. اگر با تعلیم‌وتربیت به طور عام مشکل می‌داشتند، هر قریه ده‌ها طالب و طلبه نمی‌داشت. اگر مردم افغانستان، از جنوب تا شمال و از غرب تا شرق با تعلیم‌وتربیت در ستیز می‌بودند، اکنون این همه مولوی و مُلا در میان آنان نمی‌بود.

پاسخ سوال دوم و سوم

اما پاسخ من به سوال دوم و سوم، پذیرش و اثبات است. من مدعی هستم که جمعیت‌های نام‌برده در سوالات با تعلیم‌وتربیت رسمی برای پسران و تعلیم‌وتربیت به طور عام برای دختران مشکل دارند و در ستیز هستند.

پیش‌نیاز این پاسخ

لکن بر خلاف تصور اولیه، رسیدن به این پاسخ خیلی ساده و روراست نیست. بلکه نیازمند مراجعه به ناخودآگاه جمعی و کاویدن آن برای یافتن معنای تعلیم‌وتربیت ناپسند و ناپذیرفتنی است؛ ناخودآگاه جمعی‌ای که محصول تاریخ و تعاملات تاریخی جامعه‌ی ما، به‌خصوص در زمینه‌ی تعلیم و تربیت، است. اگر این گام را با موفقیت برداریم، می‌توانیم به دست‌یازیدن به پاسخ مورد نظر امیدوار باشیم.

کار دیگری که باید بکنیم این‌که از همان ابتدا استثناها را بگذاریم کنار؛ مثل این‌که فلان پدر در فلان ولایت جنوبی دخترانش را با تحمل هزاران رنج و زحمت به مکتب می‌برد. یا این‌که فلان آدم در فلان ولایت شمالی، با هزینه شخصی خودش مکتب ساخته است؛ و استثناهای دیگری از این دست.

دیگر این‌که از بستر زمانی خاص، خارج و به فرازمان وارد نشویم و به عنوان نمونه در تعلیم دختران از رابعه بلخی و یا درس‌آموزی دختران حضرت شعیب در نزد حضرت موسی شاهد نیاوریم و در تعلیم‌وتربیت رسمی پسران، درس‌آموزی لوگری در طب و ریاضیات در نزد ابن سینای بلخی را مثال نزنیم که هیچ‌کدام از این موارد ربطی به مسئله‌ی ما که «نگاه به تعلیم‌وتربیت در افغانستان کنونی» است، ندارد.

اگر این نکات را رعایت کنیم، به خوبی متوجه می‌شویم که جوامع نام‌برده در سوال‌ها، با تعلیم‌وتربیت رسمی پسران و با تعلیم‌وتربیت عام دختران مخالف‌اند. دلایل من برای این ادعا، گسترده است. اولین دلیل، مکتب‌سوزی‌هایی است که در چند سال اخیر در جای‌جای کشور رخ داد و سوزاندن مکاتب دخترانه در اولویت بود. در این مکتب‌سوزی‌ها، مردم یا حامی سوزاندن بودند و یا حداقل نسبت به آن، بی‌موضع و بی‌طرف. دلیل دوم، شرکت نکردن یا شرکت کردن محدود شاگردان و به‌خصوص دختران در کانکور از مناطق خاصی از افغانستان است. کافی است در این زمینه به آمار شرکت‌کننده‌های کانکور از ولسوالی‌های جنوبی ولایت غزنی در کانکور سال‌های 2003 تا 2014 مراجعه کنیم که در خبرها و گزارش‌های آن زمان نشر شد. یا به سخنان آقای فاروق اعظم که در زمانش غوغایی برپا کرد، بار دیگر محققانه و باتأمل گوش دهیم. دلیل سوم، مشاهدات خود من است که به عنوان عضوی از خانواده معارف و تعلیم‌وتربیت در سال‌های 1389 تا 1395 به‌جای‌جای کشور سفر کردم و مکتب‌سوزی و تعلیم‌وتربیت‌ستیزی را دیدم. نیز این واقعیت را بیش‌تر دیدم که دختران بیش از پسران از تعلیم‌وتربیت محروم بودند.

با تکیه بر این شواهد و دلایل سه‌گانه که اندکی از بسیار و مُشتی از خروار است، باید به این پاسخ برسیم که ما با تعلیم‌وتربیت رسمی مشکل داریم و تعلیم‌وتربیت دختران، رسمی یا غیررسمی، برای بسیاری از مناطق جنوب و شرق تابو است. بار دیگر تأکید می‌کنم به استثناها استناد نکنید و نگاه فرازمانی هم نداشته باشید.

اما حال که به این واقعیت تلخ تن دادیم و به این پاسخ رسیدیم که جامعه‌ی مذکور با تعلیم‌وتربیت رسمی مشکل دارد و تعلیم‌وتربیت دختران برای آنان تابو است، بیاییم و برای رفتن به عمق و یافتن ناخودآگاه مخالفین تعلیم‌وتربیت، پا پیش بگذاریم و با مراجعه به ناخودآگاه جمعی این مردم، معنای تعلیم‌وتربیت موردنظر‌شان را بیابیم.

من در ادامه‌ی این گام، این نکته را یادآور شدم که «ناخودآگاه جمعی ما محصول تاریخ و تعاملات تاریخی جامعه‌ی ما است.» به‌بیان دیگر ما ناخودآگاه با تعلیم‌وتربیتی مخالفیم که تاریخ ما تصویری از آن برای‌مان فراهم کرده و معنای آن را برای ما رقم زده است. چون انسان با چیزی که هیچ تصویری از آن ندارد، نمی‌تواند در ستیز و تقابل یا در سازگاری و تعامل باشد. به بیان دیگر، معنای چیزها در ذهن انسان است که زمینه‌ی تعامل یا تقابل را فراهم می‌کند.

حال برای برداشتن درست این گام، مجبوریم سوال دوم و سوم را جدا از هم مورد بررسی قرار دهیم. سوال دوم درباره‌ی تعلیم‌وتربیت رسمی و سوال سوم درباره تعلیم‌وتربیت عام دختران بود.

بررسی سوال دوم و پاسخ آن؛

در مورد سوال دوم، باید به بررسی رابطه‌ی تاریخی مردم معتقد به زندگی و سازمان قبیله‌ای با قدرت مرکزی بپردازیم و نقشی که تعلیم‌وتربیت رسمی در این میان برعهده داشته است. پرواضح است که تعلیم‌وتربیت رسمی در افغانستان، به‌صورت جدی، بعد از دوره امیر عبدالرحمن خان و تلاش او برای ایجاد حکومت مرکزیِ قدرتمند و سرکوب قبایل شروع شد. به بیان دیگر، شروع تعلیم‌وتربیت رسمی در افغانستان به زمان حبیب الله‌خان و امان‌الله‌خان برمی‌گردد. در آن زمان، «هدف معارف» و تعلیم‌وتربیت رسمی این‌گونه اعلام می‌شود: «هدف مکاتب، تربیت جوانان مسلمان-لایق، وطن‌دوست و زحمت‌کش است که به‌قوانین مملکت اطاعت داشته و در راه پیش‌بُرد مرام ملی از هیچ‌گونه ایثار دریغ نکنند.» (معارف در نیم‌قرن اخیر (1285 تا 1335)

کافی است این هدف و واژگان کلیدی آن را با دقت تحلیل کنیم و از سویی، نگاه مرکزگریزانه‌ی قبایل را بدانیم و کله‌منارهایی را که حکومت مرکزی در جهت «مطیع‌سازی مردم به قوانین مملکت» و «پیش‌بُرد مرام ملی» از سرهای پدران و برادران آنان ساخته است تصور کنیم، تا معنای فعلی تعلیم‌وتربیت رسمی را در ناخودآگاه این مخالفین تعلیم و تربیت رسمی پسران دریابیم.

در این زمینه، بازهم باید این دقت را داشته باشیم که تعلیم‌وتربیت رسمی در آن زمان و حتی سال‌ها بعد از آن، غنیمت و کالای گران‌قیمتی محسوب می‌شد که خاص قبایل و مردمان جنوب و شرق بود و به‌دلیل عدم مشارکت سایرین و اقوام دیگر، به‌صورت طبیعی بستر ساخت این ناخودآگاهِ تعلیم‌وتربیت‌ستیز در میان این سایرین پدید نمی‌آمد. سایر مردم و قبایل نه‌تنها ملزم نبودند که کودکان و نوجوانان خود را به‌سوی معارف و تعلیم‌وتربیت رسمی بفرستند، بلکه حتی اگر می‌خواستند هم نمی‌توانستند و مانع سخت و دیوار آتشین فراروی آنان وجود داشت. افراد محدودی نیز که این فرصت را یافته بودند، مثل عبدالخالق هزاره، از آدرس کسانی از همان قبایل جنوب و شرق، چون چرخی، به این فرصت دست یافته بودند.(فرهنگ، 1363)

بنابراین، ستیز با تعلیم‌وتربیت رسمی پسران در مناطق جنوب و شرق در واقع ستیز با ناخودآگاهی از تعلیم‌وتربیتی است که فرزندان آنان را علیه آنان بسیج و مسلح می‌کرد و برای ازمیان‌بردن نظم مورد نظر آنان که نظم قبیله‌ای بود، به‌سود نظم مرکزی به‌کار می‌گرفت. این تصور از تعلیم‌وتربیت، همچنان در ضمیر آنان باقی است و مانع جدی فراروی همگانی‌سازی تعلیم‌وتربیت پسران. بگذریم از این‌که دین‌ستیزی، که نام دیگرش سنت‌ستیزی می‌تواند باشد، نیز مانع آنان از فرستادن فرزندان شان به مکتب و کلاس درس می‌شود. در این جهت، ذهنیت و ناخودآگاه مخالفین محصول تعاملات امان الله خان و سپس حکومت دموکراتیک خلق با تعلیم‌وتربیت است.

بررسی سوال سوم و پاسخ آن؛

اما سوال سوم و این‌که چرا مردم جنوب و شرق به طور خاص و تمام مردم افغانستان به طور عام و به‌صورت ناخودآگاه با تعلیم‌وتربیت زنان مخالف‌اند، پاسخ آن را باید در مفهوم تاریخی «غیرت ناموسی» و روابط نامشروع جنسی‌ای که بااستفاده از بستر تعلیم‌وتربیت از سوی زمام‌داران وقت صورت گرفته است، جستجو کنیم.

برای دوری از طولانی‌شدن بحث، بررسی مفهوم «غیرت ناموسی» را به‌همان فهم عمومی و تصویر همگانی که از آن و جایگاه آن وجود دارد واگذار می‌کنم و اگر فرصتی شد، در زمان دیگر به جایگاه آن و چرایی و چگونگی پدیدار شدن این مفهوم در میان و ذهن مردم افغانستان می‌پردازم.

اما این‌که زمام‌داران بااستفاده از بستر تعلیم‌وتربیت چه تعرض‌هایی به زنان انجام داده‌اند و چه آسیب‌هایی به این غیرت ناموسی وارد کرده‌اند و در نتیجه چه ذهنیتی در نهاد ناخودآگاه انسان افغانی نسبت به تعلیم‌وتربیت زنان خلق کرده‌اند، کافی است کمی با دقت و چشم باز به روایت‌های تاریخی نگاه کنیم.

  1. «تیمورشاه 300 زن و کنیز داشت. از آن جمله مادر شهزادگان شاهپور و عباس که دختر شربتعلی‌خان چنداولی بود، به زیبایی و شیرین‌زبانی بر سایر زنان امتیاز داشت. در هر هفته دوبار زنان حرم در محلی برای تماشای شاه جمع می‌شدند. آن‌ها در زیر نظر آن مرحوم (همان دختر شربتعلی‌خان مذکور) به بهترین لباس ملبس شده، خود را به جواهر می‌آراستند و با زیب و آرایش تمام در حیاط مخصوصی که نزدیک تخت سلطنت واقع بود، اجتماع می‌کردند. در وسط حویلی، حوض با فواره‌ی آب جاری تعبیه شده بود. زنان در دو صف قطار می‌شدند و در دو انجام قطار دو نفر غلام یکی سفید و دیگری حبشی جای می‌گرفتند… این مراسم در تمام دوره‌ی سال به طور لاینقطع ادامه داشت و در ضمن آن، هر هفته یک دختر باکره به حرم شاه افزوده می‌شد.» (فرهنگ، همان)
  2. مرحوم بصیراحمد دولت‌آبادی ضمن نقل این روایت، می‌افزاید: «تهداب مراکز فرهنگی افغانستان (از جمله لیسه‌ها) در عصر افغان‌ها، بدین‌سان و بدین منظور گذاشته شد … در افغانستان اگر از عهد تیمورشاه بگذریم شبیه این وضع را در عصر امیر حبیب‌الله‌خان مشاهده می‌کنیم. چراکه از یک طرف فساد اخلاقی و عشرت‌گرایی به اوج خود می‌رسد و از سوی دیگر، تهداب مدارس عصری و فعالیت‌های فرهنگی ریخته می‌شود.» (دولت‌آبادی، شماره 1 سراج)

متأسفانه در عهد حبیب‌الله‌خان و پس از او نیز بخشی از نیروها و کارگران جنسی عشرت‌کده‌ها، از طریق همین مکاتب عصری و بسترهای تعلیمی و تربیتی رسمی تأمین و فراهم می‌شد. پیش‌خدمت‌های شاه و دربار باتوجه به آزادی که در مدارس عصری و مکاتب و لیسه‌ها داشتند، دختران زیبارو را برای عشرت و عشرت‌کده‌ی شاه و همنشینان شاه صید می‌کردند و می‌بردند.

در نتیجه، این نوع تعامل زمام‌داران با فرهنگ، معارف و تعلیم‌وتربیت این معنا از تعلیم‌وتربیت را خلق کرده است که تعلیم‌وتربیت یعنی هرزگی و افتادن ناموس مردم در دامن عشرت‌کده شاه و آسیب‌دیدن و ویران‌شدن غیرت ناموسی آنان. معنایی که بر مبنای روایت آگاهان از ارگ، بگونه‌ی دیگر و در فضای محدودتر، به‌واسطه‌ی فضلی و همراهانش در اداره امور ریاست جمهوری بازآفرینی و نوسازی شد.

نتیجه‌ی این چند پرسش و پاسخ

به طور کلی می‌توان گفت که ستیز با تعلیم‌وتربیت یکی از واقعیت‌های تلخ جامعه‌ی افغانستان است که ریشه‌های شناختی-تاریخی از قدرت و تعلیم‌وتربیت دارد. وجود تفاوت در این زمینه نیز نتیجه‌ی تعامل متفاوتی است که از بستر تعلیم‌وتربیت و از آدرس قدرت مرکزی با اقوام و مناطق مختلف صورت گرفته است. براین اساس، حل این نزاع و آشتی دادن مردم با تعلیم‌وتربیت و معارف نیز زمانی میسر و ممکن می‌شود که آن تصویر تاریخی-شناختی تغییر کند و مثبت شود.

پاسخ پرسش چهارم

پاسخ پرسش چهارم که به‌نحوی بر مثبت بودن پاسخ‌های دیگر پرسش‌ها مبتنی بود این است که: الزام توده‌ها و مردم مخالف تعلیم‌وتربیت، به‌خصوص مردم مشرقی و جنوبی به این‌که پذیرای تعلیم‌وتربیت مدرن گردند و پسران و دختران خود را به مکتب و کلاس درس بفرستند، جز این‌که نفرت بیش‌تر و حساسیت فزون‌تر خلق کند، هیچ بار مثبتی به‌همراه ندارد. من در این جهت با آقای عباس استانکزی همراه هستم که چند روز پیش در جلسه‌ای در جمع شیعیان گفت: «نفرستادن دختران به مکتب و کلاس درس، خواسته‌ی بخش‌هایی از مناطق افغانستان است. نمی‌توان خواست آن‌ها را نادیده گرفت و مجبورشان کرد که دختران خود را به مکتب بفرستند. امارت اسلامی در این موارد باید تلاش کند تا نگاه پدران و خانواده‌ها نسبت به تعلیم‌وتربیت تغییر کرده و خواست آنان در جهت تعلیم‌وتربیت دختران‌شان عوض شود.»

این سخن، تکرار سخنی است که عمران خان در جلسه کنفرانس وزرای خارجه کشورهای اسلامی گفت. از نظر من نیز سخنی است، واقع‌بینانه و راه‌حلی را نیز که آقای استانکزی پیشنهاد کرده است، راه‌حل معقول و منطقی است.

نتیجه سخن این است که نسبت به تعلیم‌وتربیت دختران در افغانستان، باید تصمیم‌های متفاوت گرفته شود و برمبنای خواست مردم مناطق مختلف، متفاوت عمل شود. در مناطقی غیر از جنوب و شرق که خود مردم و خانواده‌ها خواهان تحصیل دختران‌شان هستند، بایسته است که مکاتب و نیز دانشگاه‌ها بر روی دختران این مناطق باز شود. اما در مناطقی که چنین آمادگی‌ای وجود ندارد و خواسته‌ی خانواده‌ها، عدم تحصیل دختران‌شان است، باید در جهت تغییر ذهنیت خانواده‌ها تلاش صورت گیرد و ناخودآگاه آنان بازسازی شود. وقتی این تغییر ذهنیت به وجود بیاید، دیگر نیاز به الزام و اجبار نیست؛ بلکه این‌بار خود خانواده‌ها هستند که برای تحصیل فرزندان خویش تلاش و هزینه می‌کنند.

در فرجام این نکته را می‌توان گفت: هیچ جمعیت قومی و مذهبی‌ای نباید مجبور به پذیرش نگاه و خواست جمعیت قومی و مذهبی دیگر شود. که همین تفکیک، بخشی از عدالت اسلامی است.

             
     

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نعمت الله
نعمت الله
2 سال قبل

نگاه دقیق و ژرف است. ما باید بتوانیم تغییرات در نگاه ها و ایدئولوژی ها را از روستا ها آغاز کنیم و به سطح شهر ها گسترش دهیم

تماس با ما: contactus@paikaftab.com
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x