ریشههای خشونت
باور بر این است که غریزه نفرت نسبت به عشق بیشتر گرایش و دلبستگی به زندگی دارد، برای همین ماهیت دفاعیه در برابر زندگی دارد و جنگیدن انسان نیز به دلیل منفعت و دلبستگی به زندگی است. سازمانها و نهادهای اجتماعی این غریزه تخریب را تقویت میکند. تعریفهایی چون منفعت، سود، خطر و اینها در حیطه همین غریزه نهفته است.
باور بر این است که غریزه نفرت نسبت به عشق بیشتر گرایش و دلبستگی به زندگی دارد، برای همین ماهیت دفاعیه در برابر زندگی دارد و جنگیدن انسان نیز به دلیل منفعت و دلبستگی به زندگی است. سازمانها و نهادهای اجتماعی این غریزه تخریب را تقویت میکند. تعریفهایی چون منفعت، سود، خطر و اینها در حیطه همین غریزه نهفته است.
پرخاشگری غریزه نفرت را میتوانیم؛ سودجویی، منفعتطلبی، تعصب و خودپرستی افراطی بنامیم. طرف دیگر غریزه صلح و آشتی و محبت و فداکاری را میتوانیم در جمع غریزه عشق و ترحم بیاوریم. این تقابل و تضاد غرایز میتواند در رشد و تکامل انسان نقش اساسی داشته باشد. اما بروز بیش از حد هر کدامشان به تنهایی میتواند خطرساز شود. به همین دلیل نیاز به مدیریت دارد. این تقابل برعلاوه میتواند تضاد منافع را نیز به وجود بیاورد و تضاد منافع در واقع همان جنگ بشر است که ادامه مییابد.
رشد سرسامآور و رقابت تسلحیات هستوی و نظامی دولتها خود بیانگر این امر است. انسانها بر مبنای همین غریزه تخریبگر خود تضاد منافع را به وجود میآورد. زیرا بر اساس نظریه مکتب فرویدی، انسان در شرایط خاصی نه تحت کنترل عقل و منطقشان بلکه «تحت شرایطی برده مقهور احساسات و غرایز خود قرار میگیرند». فروید «سهولت بسیج مشتاقانه انسانها را برای شرکت در جنگ در وجود غریزه تخریب میداند و تنها امیدی بر محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسانها را ندارد، بلکه وجود آنرا لازمه ادامه حیات میداند.»
بنابراین فروید؛ جنگ و خشونت را برعلاوه که میپسندد، وجود آنرا لازمه حیات دانسته و بر طبل خشونت نیز کوبیده است. نتیجتاً از دیدگاه فروید چنین استنباط میشود که خشونت پدیده ذاتی انسان است که وجود آن در انسان مهار ناشدنی است زیرا وجود انسان این خشونت را میطلبد و به آن نیازمند اند. این حرف فروید پاسخی است نه هر چند منطقی و کافی، بر پرسش اولی ما که گفتم چرا بشر دست به گریبان خشونت هستند و چرا خشونت همیشه وجود داشته و بازار خشونت گرم است؟
هر چند فروید دیگر استدلالی برای ما نمیگذارد تا در برابر خشونت بایستیم وعلیه آن به عنوان یک پدیده خطرناک و شوم بشری مقابله کنیم، اما راهی را برای ما نشان میدهد که تا بیشتر روی آن پرداخته و در صورت امکان راه مقابله آن را بیابیم. وقتی خشونت را ذاتی بیانگاریم، پس میتوانم دامنه بحثمان را کمی گستردهتر مطرح کنیم.
خشونت در سطوح مختلف، در طبقههای مختلف، در گروههای مختلف، در نظامهای مختلف، در ایدولوژیهای مختلف و خلاصه در تبعات مختلف انسان بشری وجود دارد. اما آیا این خشونت با این همه گستردهگی که دارد، میتواند تحت کنترل درآید؟ پاسخ به این پرسش هر چند ساده نیست ولی با الهام گرفتن از نظریه فروید میتوانیم به آن پاسخ نه چندان مقبول اما نسبتاً راهگشاه ارایه کنیم: خشونت پدیدهای ذاتی است. بلی این درست است. این خشونت در لایههای مختلف انسان وجود دارد و چون انسان به صفت یک موجود اجتماعی در درون ساختارها و ایدولوژی جا افتاده است، خشونت در سطوح گستردهتر جنبه عمومی و حجم بیشتر به خود پیدا کرده است.
به نظر میرسد پای غرایز نفسانی چون شهرتطلبی، پرخاشگری، بیش از حد در حیطه منافع، توسط دستگاههای فعال اجتماعی (ساختارها) کشانیده میشود که این امر نتیجهای جز جنگ و ویرانی چیزی دیگر در پی ندارد. ساختارها میتواند اصلاح شود. نظامهای آموزشی، نظامهای عقیدتی و نظامهای سیاسی، همه ساختارها قابل اصلاح هستند. اما در این میان اصلاح نظام عقیدتی بنیه اساسی کل ساختارها را تشکیل میدهد.
به این دلیل که فرهنگ از دامن همین ساختار شکل میگیرد، نظام سیاسی بر همین مبنا، نظام آموزشی بر همین مبنا و همچنان سایر نهادهای اجتماعی بر اساس همین ساختار شکل و بسط مییابد. بنابراین غرایز انسانها اگر به گونه مسالمتآمیز و درست مورد استفاده قرار گیرد و تنها ابزاری که بتوانیم این غرایز را کنترل کنیم، بازنگری و اصلاح ساختارهای جامعه است. اینکه میگویند خشونت پدیده محو ناشدنی است، کاملاً درست است، اما به این معنا نیست که قابل کنترل نباشد.
مهار خشونت مستلزم برنامه دقیق درازمدت و توسعه کافی از علوم انسانی (انسانشناسی) در سطوح مختلف جامعه انسانی است. بازنگری به ساختارهایی که سبب برسازی و تقویت خشونت بگونه ساختارمند، وارد عرصههای مختلف اجتماعی میگردد، امر مهم برای مهار خشونت به حساب میآید. این مهم است که بدانم منشاء خشونت از کجا سرچشمه میگیرد و بدیلهای آن را در کجا میتوان دریافت نمود تا برای خنثاسازی آن به کار گرفت.