جنگ نان و قدرت در پایتخت؛ کابل، دوباره زنده میشود؟
کارل مارکس، فیلسوفجامعهشناس انگلیسی-آلمانی، سالها پیش از این، «تاریخ بشر را تاریخ مبارزه طبقاتی» خواند که بر فلسفهای تحت عنوان «برخورداری» بنا شده است و در دو سوی این مبارزه تاریخی دو طبقهی برخوردار و محروم قرار دارند و مدام بر سر میزان دسترسی شان به «نان» دست به یخن میشوند. با وجود محقق نشدن […]
کارل مارکس، فیلسوفجامعهشناس انگلیسی-آلمانی، سالها پیش از این، «تاریخ بشر را تاریخ مبارزه طبقاتی» خواند که بر فلسفهای تحت عنوان «برخورداری» بنا شده است و در دو سوی این مبارزه تاریخی دو طبقهی برخوردار و محروم قرار دارند و مدام بر سر میزان دسترسی شان به «نان» دست به یخن میشوند.
با وجود محقق نشدن بسیاری از پیشبینیهای مارکس، بینش فلسفی او در مورد درگیری مداوم این دو طبقه هنوزهم الهامبخش بسیاری از مبارزات عدالتخواهانه در سراسر جهان است و نظریات اقتصادی او راهنمای کسانی است که مایلند سازوکار دنیای مدرن را بهتر درک کنند.
این روزها در کابل و شهرهای دیگر افغانستان، جنگ اصلی برسر «نان» است؛ واژهای که برای بسیاری از مردمان این سرزمین، رنج اصلی نیز به شمار میآید. شهروندان افغانستان برای به دست آوردن نان به هر امیدی متوسل میشوند و از تمامی گزینههای موجود بهره میبرند؛ گزینههایی که بعضا خود رنج شان را افزایش میدهد. اکثر مردم از نداشتن نان یک روز بعد خود نگران اند، به عبارت دیگر، نگرانی از مرگ ناشی از گرسنگی، اصلیترین دغدغهای ساکنان پایتخت و دیگر شهرهای افغانستان را شکل میدهد.
خبرها در پیوند به این واژه جانسوز است و دردناک، آنقدر دردناک که وجدان انسانی را به شدت زیر سئوال میبرد؛ کودکانی در جای جای کشور از فرط گرسنگی مردهاند و وحشت ناشی از این مرگها، بر زندگی کودکانی که هنوز نفس میکشند سایه افکنده است. همین سایه وحشت از مرگ، پای دختری را در شرق به میان میآورد که باید به بهای نان فروخته شود، تا هم خود و هم برادرانش را از مرگ ناشی از گرسنگی نجات دهد. آموزگاری در کابل راهی برای به دست آوردن نان پیدا نمیتواند و اجبارا دست به خودکشی میزند و ملازم مکتبی در بدخشان پیش از آن که کاری انجام دهد، از گرسنگی و نداشتن نان میمیرد.
تعدادی برای برخورداری از نان دست به یخن حاکمانی شدهاند که خود نیز گرسنهاند و دست گدایی شان از شرق تا غرب دراز است و هر صبح و شب نالهای گرسنگی شان از رسانههای داخلی و بینالمللی بلند است. ماموران روز تا شب با شکم گرسنه در جادهها قدم میزنند و کارگران کنار نانواییها صف کشیدهاند تا مگر عابر پولداری آنجا برایشان یک نان، فقط یک نان، بخرد.
در جادههای کابل هر روز صدای اعتراض بلند است، اقشار گوناگون از زنان گرفته تا آموزگاران دست به اعتراض میزنند؛ زنان به قیمت جان شان برای رسیدن به کار(ابزاری برای یافتن نان)، جادههای زیادی را روزانه راه میپیمایند. آموزگاران هم بالاخره صبر شان لبریز شده و دو روز است که شعار میدهند: «با شکم خالی درس داده نمیشود.»
نان و قدرت این روزها در کابل در حال «سرشاخ» شدن هستند؛ شکمهای گرسنه یا به تعبیر مارکس «لایههای ستمکش» از صاحبان قدرت نان میخواهند تا سیر شوند. صاحبان قدرت هم دو ماه است که فقط وعده میدهند و انکار میکنند. وعدههای صاحبان قدرت نیز به جیبهای بینالمللی گره خورده که معلوم نیست چه زمانی گره شان باز خواهد شد، اما تا آن زمان، ممکن است صبر و بردباری به آخر برسد.
شعار اصلی تمامی اعتراضات در کابل «نان» است؛ چه آنجا که زنان حق کار میخواهند و چه آنجا که آموزگاران بر تکه کاغذی مینویسند: «با شکم خالی». در نهایت این دو به یک واژه میرسند: «نان».
در نقطه مقابل این نان، فعلا چیزی به نام قدرت قرار دارد؛ واژهای که مسئولیت دارد نان فراهم کند، اما نمیکند و یا نمیخواهد بکند. در هردو حالت، قدرت نان را به مبارزه پایاپای فرا میخواند تا دیده شود که در نهایت این جنگ به سود چه کسی تمام خواهد شد.
هرچند قابل پیشبینی نیست، اما به نظر میرسد که رنج نان در نهایت صبرها را لبریز خواهد کرد و سکوت شهر خواهد شکست. من احساس میکنم کابل، یک بار دیگر زنده خواهد شد. همانگونه که در سالهای پسین نظام جمهوری، رنجها و ناهنجاریهای اجتماعی او را لبریز کرد و مجبور شد به پا خیزد؛ زیرا آنگاه که شرایط زندگی برای طبقه محروم جامعه سخت و طاقتفرسا شود، تضاد کامل شکل خواهد گرفت و کل زندگی جمعی را با بحرانی فراگیر مواجه خواهد ساخت و در چنین موقعیتی، تقابل نان و قدرت با مبارزه یک دست و متحدانهای اقشار تحت ستم، نظام با خطر براندازی مواجه شده و اعتراضهای پراکنده جای شان به یک رشته خیزشها و تجمعات ویرانگر خواهد سپرد.
محمد آصف طیبی