صداقت، دقت و شهروند محوری در خبررسانی

به چه جرئتی به او نزدیک شدی؟

هم‌صنفی‌ام که کنار من نشسته بود، معنی کلمه‌ای را از من پرسید. من هم معنی کلمه را نمی‌دانستم و به همین دلیل استاد را صدا زدیم تا معنی کلمه را از او بپرسیم. او تا دهان باز کرد که حرفی برای فهماندن معنی کلمه به ما بگوید، دروازه صنف با شدت باز شد و ...

به او می‌نگرم. سکوت کرده و به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده است. خواهرک مظلوم من امشب حال مساعدی ندارد. اشکی که در چشمان‌اش حلقه زده، گواهی می‌دهد که او امروز شاهد اتفاق ناگواری بوده است.

از جایش بلند می‌شود، نگاهی به من می‌اندازد و بعد به سوی اتاقش می‌رود. گمان کنم سنگینی نگاهم را حس کرد و فهمید که متوجه حال خرابش شده‌ام. من هم از جایم بلند می‌شوم و دنبال او می‌روم.

ضربه‌ای به دروازه اتاقش می‌زنم و کمی منتظر می‌مانم. صدایی نمی‌شنوم، کارم را دوباره تکرار می‌کنم، اما باز هم با واکنش قبلی مواجه می‌شوم و به همین دلیل دروازه را باز می‌کنم و وارد اتاق می‌شوم. خواهرم را می‌بینم که بی‌صدا اشک می‌ریزد، کنارش نشستم و گفتم: چرا حال خواهر زیبای من خوب نیست؟ چرا به مرواریدهای گران‌قیمتی که در چشمان‌اش هستند، اجازه خروج می‌دهد؟ چه چیزی او را ناراحت کرده است؟

با صدای لرزان پاسخ داد: چیزی نشده است، فقط کمی حالم خوب نیست.

بازهم پرسیدم: دلیل این‌که حالت خوب نیست، چیست؟

بی‌حوصله گفت: بازهم که تو سوال پیچ کردنت را شروع کردی. امروز شاهد اتفاقات بدی بودم که نمی‌خواهم با تعریف آن‌ها، تو را ناراحت کنم.

اخم کوچکی روی پیشانی‌ام نشاندم و صدایم را تغییر دادم و رو به او گفتم: ببین خواهرک خودم، من حرف‌های قشنگت را با دنیا عوض نمی‌کنم، حتی اگر مرا ناراحت بسازند، پس برایم بگو. این‌گونه خودت هم راحت می‌شوی و احساسات منفی از تو دور می‌شوند.

او گفت: می‌گویم، اما به شرط این‌که زیاد به آن موضوع فکر نکنی.

درخواست او را قبول کردم و گفتم: چشم، تو فقط برایم حرف بزن.

شروع کرد به تعریف اتفاقات رخ داده امروز. او می‌گفت: در صنف نشسته بودیم. استاد گفت که تمرینات کتاب را حل کنیم. هم‌صنفی‌ام که کنار من نشسته بود، معنی کلمه‌ای را از من پرسید. من هم معنی کلمه را نمی‌دانستم و به همین دلیل استاد را صدا زدیم تا معنی کلمه را از او بپرسیم. او تا دهان باز کرد که حرفی برای فهماندن معنی کلمه به ما بگوید، دروازه صنف با شدت باز شد و چهار نفر از نیروهای امارت اسلامی، وارد صنف شدند.

یکی از آن‌ها که مقام‌اش از سه نفر دیگر بالاتر بود، سیلی محکمی روی صورت معلم ما خواباند و شروع کرد به حرف زدن. او می‌گفت: تو نمی‌شرمی که دختران و پسران را در یک صنف، کنارهم جمع کرده‌ای و به آن‌ها درس کفر می‌دهی. انگلیسی به چه درد آن‌ها می‌خورد. آن‌ها باید در این سن کلام خداوند را بخوانند. این‌ها همه به یک طرف، تو به چه جرئتی به این دختر نزدیک شده‌ای، به چشمان‌اش می‌نگری و با او صحبت می کنی؟ خانواده این دختر می‌دانند که دخترشان در کجا درس می‌خواند؟ البته درس که نه، کفر می‌خوانند و کافر می‌شوند. همین حالا دختران و پسران را در صنوف جداگانه‌ای می‌برید و برای دختران معلم زن بیاورید، گرچه حالا باید آن‌ها در خانه باشند و خانه‌داری یاد بگیرند تا بتوانند همسر خوبی باشند.

بعد هم به دو نفر از افرادش گفت که در کورس بمانند و شاهد عملی شدن دستورات‌اش باشند و خودش آن‌جا را ترک کرد.

استاد، دستورات او را عملی کرد. طالبان که از این موضوع اطمینان حاصل کردند، از کورس خارج شدند. استاد به ما گفت، می‌توانید به خانه‌های‌تان بروید و خودش با حال خرابی به اداره رفت و شروع به اشک ریختن کرد.

من از این وضعیت خسته شده‌ام، امسال که یکی از مهم‌ترین سال‌های تحصیلی‌ام بود، به باد فنا رفت. حالا هم که می‌خواهم زبان اول دنیا را بیاموزم، یک عده مانع‌ام می‌شوند. من تصمیم گرفته‌ام که تسلیم شوم و در کنج خانه بنشینم و انتظار رسیدن روز مرگم را بکشم، چون این وضعیت برایم غیر قابل تحمل است.

دستی روی سرش کشیدم و بوسه‌ای روی پیشانی‌اش کاشتم. به او گفتم: ببین عزیز دلم، طالبان فکر می‌کنند دختران تاثیر بیش‌تری در خانه و کارهای خانه دارند. آن‌ها هنوز متوجه این نشده‌اند که تاثیر زنان و مردان در جامعه یکسان است. حالا هم که شما تسلیم شوید، آن‌ها به هدف‌شان نزدیک‌تر می‌شوند و روزی موفقیت‌شان را جشن می‌گیرند.

خواهرم با تأمل گفت: تو درست می‌گویی، چرا این موضوع به ذهن خودم نرسیده بود، ممنونم که مرا آگاه کردی.

بعد هم محکم مرا در آغوش کشید. هنگامی که در آغوشم بود، به او گفتم: دیگر نبینم که امیدت را از دست بدهی. روزی این وضع هم پایان می‌یابد و طالبان تأثیر یکسان زن و مرد در جامعه را درک می‌کنند.

او گفت: امیدوارم که این اتفاق رخ بدهد.

به او گفتم: حتماً آن‌گونه که تو می‌خواهی می‌شود.

بعد هم با هم از اتاق خارج شدیم و به جمع گرم و صمیمی خانواده پیوستیم.

             
     

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تماس با ما: contactus@paikaftab.com
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x