صداقت، دقت و شهروند محوری در خبررسانی

معلم؛ گنجی که رنج می‌کشد

در جوامع انسانی، اساسی‌ترین کار، تعلیم وتربیه است. کسانیکه این رسالت را به عهده دارند “معلم” است. کار معلمی به هرگونه تلاشی اطلاق میشود که راهنمایی، هدایت، تعلیم و آموزش انسان را در پی داشته باشد. در جامعه اسلامی ما این وطیفه مهم بر عهده انسانهای شریف، قانع و وظیفه شناسی گذاشته شده است که […]

در جوامع انسانی، اساسی‌ترین کار، تعلیم وتربیه است. کسانیکه این رسالت را به عهده دارند “معلم” است. کار معلمی به هرگونه تلاشی اطلاق میشود که راهنمایی، هدایت، تعلیم و آموزش انسان را در پی داشته باشد. در جامعه اسلامی ما این وطیفه مهم بر عهده انسانهای شریف، قانع و وظیفه شناسی گذاشته شده است که از سر تعهد و دلسوزی به ساختن و شکل دهی استعدادهای نوجوانان در مقاطع مختلف مشغول‌اند. از آنجا که مردم ما نیز به نقش این طیف، آگاهند، همیشه از کارشان تقدیر کرده و روز مشخصی را به نام “روز معلم” تجلیل میکنند. به همین مناسبت لازم است که درباره وضعیت معلم در شرایط کنونی نکاتی مطرح گردد.

باورم این است که انسان موجودی است که با جبرهای گونه گون سروکار دارد. یعنی رفتارهایی که از خود بروز می‌دهد تحت تاثیر عوامل مختلفی است که هر چه آدمی بتواند این جبرها را به درستی مدیریت کند، تربیت او بهتر و صحیح‌تر شکل گرفته است. اساساً کار معلمان، تعلیم و تربیت صحیح است. معلمان وظیفه دارند که عوامل جبری را به شکل درست حلاجی کرده و سپس آنها را به نحو احسن به افراد منتقل کنند تا آنها بتوانند در پرتو تعلیم درست و تربیت صحیح، راه منطقی را انتخاب نمایند. دغدغه اصلی معلم همیشه این است که حیات بشر بر مدار ارزش‌ها و کرامت انسانی بچرخد و شناخت ارزشها، بصیرت‌ها، عدالت و زیبایی‌ها، همت اساسی آدمی باشد.

به باور من معلم بودن در افغانستان هم “گنج” است و هم “رنج”. گنج است زیرا، معلم انتقال دهنده دانش بشری و گسترش دهنده آن است. رنج است چون معلمی نه نام دارد و نه هم نان. وقتی نان نباشد به خودی خود نام گُم می‌شود. پرواضح است که فکر آرام، همیشه فکر تولیدگر، پرسش‌گر و برنامه محور است. فکر آرام، اندشته تولید می‌کند و فکر آشفته عصیان. هویداست که سرنوشت معلم در جامعه افغانی چنین است. معلم در جامعه افغانی به خاطر معاش ناچیزی که دریافت می‌کند، از آرامش روحی و روانی لازم برخوردار نیست. زیرا، او نمی‌تواند نیازهای اولیه زندگی را تامین کند. لذا، فکرش پاشان و اندیشه‌اش اغلب عقیم است. او آرام نیست و با 5000 افغانی نمی‌تواند آرامش را تامین کند. معلم، بخاطر که بتواند خرج خانواده اش را تامین کند ناگزیر است که در چند جای مصروف تدریس باشد و از این مکتب به آن مکتب و از این کورس به آن کورس برود و در غیر آن گشنه می‌ماند. وقتی معلم به جای یک مکتب در چند مکتب مصروف باشد، انرژی‌اش گرفته میشود، انگیزه‌اش کم می‌شود و دیگر وقتی برای مطالعه و آمادگی برای تدریس بهتر نمی ماند و به همین خاطر، معلمین ما به جای درس و تحلیل درست محتویات کتاب بیشتر پریشان گویی، پریشان رفتاری و ایدیولوژی تحویل می‌دهد و این به خودی خود رنج است. علاوه بر آن، وقتی معلم رنج می‌کشد، دوست ندارد خانواده‌اش نیز سرنوشت دردبار او را سپری کند و به این خاطر پیش از اینکه به رستگاری برسد، قربانی می‌شود.

در جامعه ما، معلم را کسی نمی‌شناسد زیرا او دستی در تجارت و سیاست ندارد و کسی به معلم اهمیت نمی‌دهد و او را جدی نمی‌گیرد زیرا دسترخوان او رنگین است؛ و این خلاف میل دنیای سیاست و تجارت است. اینجاست که همین گنج همواره رنج میکشد، مشقت تحمل می‌کند و به رفعت نم‌یرسد. زیرا، بارها گفته‌اند که با شکم گرسنه “لُنگی چَپَه تَو” بسته نمی‌شود. بحث دیگر این است که گاهی همین گنجی به نام معلم، مورد بی‌مهری قرار گرفته و معاش اندکش از دست رفته است و گاهی هم مورد سرزنش و شماتت خانواده‌ها و شاگردان قرار گرفته که سروقت به درس‌ها حاضر نمی‌شود و در چنین گیرودار است که “تعلیم و تربیه اصولمند” اساساً رنگ باخته و نظام تعلیمی دچار بلوا می‌شود.

از جانب دیگر معلمی کردن جاده دوطرفه است. معلم در جریان آموزش، هم یاد می‌دهد و هم خود یاد می‌گیرد. معلمی که یاد نگیرد، نمی‌تواند به درستی محتوای درس را برای شاگردان انتقال دهد و آنها را خردورزانه آگاه سازد. رسالت معلم در نظام سه وجهی “معلم”، “نظام تعلیمی” و “شاگرد” قابل تبیین است. معلم در درون نظام آموزشی درس می‌دهد تا شاگردان از مرز “جنگ”، “جنون” و “جهالت” عبور کرده و به سرزمین مدنیت قدم بگذارند. آنجا که “سیاه” و “سپید”، “عرب” و “عجم” و “هزاره و “پشتون” معیار نبوده بل دانش، فهم و توانمندی ترازوی تفکیک برتریت، حقانیت و شایستگی است. قدم گذاشتن به وادی مدنیت زمانی ممکن است که ما درس استاد را خوب هضم کرده باشیم و مشعلی بر رواق دانایی افروخته باشیم و بیشتر از پیش جان ما و جهان ما روشن شده باشد. در نظام آموزشی، معلم تنها مسول انتقال دانش نیست، بلکه او مسؤل است تا دانش را به دور از ایدیولوژی و باورهای نادرست حاکم بر جامعه، آن هم به شکل مفید و کارامدش به شاگرد انتقال دهد. درست همین جاست که شاگردان می‌توانند هستی و چیستی زندگی را تفسیر کنند و مسیر درست آن را پیدا بیابند. در بستر همین نظام، شاگرد یاد می‌گیرد تا با فهم حاصل شده از درس، رنج و مشقت زندگی را بر خویش هموار سازد و آسوده زندگی کند. معلمی که پیش تخته درس ایستاد می‌شود باید دو ویژه گی مهم را داشته باشد. ویژه‌گی های “دادن” و “گرفتن”. معلم با آنکه درس می‌دهد، دانش و پیام آنرا به شاگردان منتقل میکند، باید باورهای غلط، سخیف، گمراه‌کننده و غیر علمی را نیز از شاگردان بگیرد تا نگرش های عقلانی بجای عصبیت‌های ناروا حکمرانی کند و جامعه اندک اندک اصلاح گردد. اگر اینگونه باشد، تعلیم و تربیه اصولمند به معنای واقعی کلمه ترویج پیدا کرده است. در غیر آن محتوای درس یا از آماسی معنا در تب خواهد بود یا از لاغری بی‌معنایی در عذاب. امید می‌رود معلمین ما به مثابه معلمین آموزش دیده در قبال اولاد این سرزمین چنین عمل کنند.

بگذارید این مساله را با یک نقل قول توضیح بدهم. “گویند روزی انشتین فیلیسوف و فزیکدان آلمانی برای شاگردانش درسی را می‌آموخت که هفته قبل خلاف آن را ثابت کرده بود. یکی از شاگردانش اعتراض کرده گفت: استاد شما هفته قبل چیز دیگری فرمودید. انشتین گفت: نه امروز هفته قبل است، نه من آدم یک هفته پیشم و نه شما همان‌هایی که بودید”. این می‌رساند که معلم باید هر هفته دانش‌اش بهبود یابد، جهان‌بینی اش وسعت پیدا کند و با خرد و استدلال مجهز باشد. او به جای لت، استدلال کند و به جای خشونت، سوال ها را پاسخ دهد و با منطق، کج‌روی‌های شاگردان را اصلاح کند. در این گیرودار، معلم توزیع کننده دانش و شاگرد مصرف کننده دانش است. معلم و شاگرد در توزیع و مصرف دانش باید مسولانه عمل کنند؛ زیرا توزیع کننده دانش، توزیع کننده عدالت نیز می‌باشد وبی‌عدالتی جامعه را از پویایی باز می‌دارد. ما به مثابه انسان‌های مسؤل اگر عدالت را تامین نمی‌توانیم، لااقل ترویج کننده بی‌عدالتی نیز نباشیم.

بحث دیگر این است که معلم بودن در افغانستان درد است و شاگرد بودن درد مضاعف. زیرا، اکثر معلمین ما در عرصه‌های فعالیت و تدریس خویش تخصص ندارند. معلم بودن/شدن بیشتر از سر اجبار است تا از روی تخصص. وقتی معلمی کردن در کشوری مثل افغانستان اجبار باشد، در این صورت نااندیشه‌ها و اندیشه ناپذیرها به جای تخصص حکم می‌راند و جای تدریس را تهدید، توهین، سرزنش و غفلت میگیرد. شاگرد بودن نیز درد مضاعف است زیرا خانواده ها به شکل بایسته به درس اهمیت نمی‌دهند، خانواده‌ها فقیراند و مهم‌تر از همه خانواده‌ها بی‌سواد و کم‌سواداند. وقتی درس دغدغه اصلی نباشد، خانواده ها به لحاظ اقتصادی فقیر و بی‌بضاعت باشند و به لحاظ سواد نتواند به درسهای فرزندانش اشراف داشته باشند، وضعیت همین‌گونه خواهد بود. علاوه بر آن، سیاست‌های جاری در کشور نیز معلولی بر علت است. هرچند، دولتی قبلی نیز در عرصه معارف و تحصیلات عالی دستاوردی چشم‌گیری نداشت ولی مکاتب و دانشگاه‌ها به روی متعلمین و دانشجویان باز بودند و استادان گاهی از سر شوق و گاهی هم از سر اجبار به درس‌ها حاضر می‌شدند. اما دولت طالبان تا آنجا که واضح است به درس، دانش، معلم، مکتب و دانشگاه اهمیت نمی‌دهد. مکاتب و دانشگاه‌ها نیمه و نصفه بسته‌اند و آنان حضور زنان و دختران را در مکاتب و دانشگاه مشروط کرده‌اند. این وضعیت نشان می‌دهد که گلیم درس، دانش و دانشگاه جمع شده و هیچ راه بیرون رفتی تا حال وجود ندارد. امیدوارم متولیان امور در عرصه آموزش و بهتر شدن وضعیت تعلیم و تربیه اقدام کنند و زمینه را طوری فراهم کنند که دختران و پسران از نعمت سواد محروم نمانند زیرا، پیمودن مسیر مدنیت، ترقی، بالندگی و رسیدن به تساهل و مدارا با تعلیم و آموزش امکان پذیر است.

در اخر دست همه معلمان عزیز را به گرمی می‌فشارم و روز آنها را خجسته باد گفته برای کشورم آرامش می‌خواهم.

نویسنده: محمد مهدی صابری

             
     

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تماس با ما: contactus@paikaftab.com
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x