صداقت، دقت و شهروند محوری در خبررسانی

قمار نوشتن

نوشتن همیشه یک قمار بوده است. قمار با خویشتن و قمار با جامعه. اما قمار با جامعه در ستیز با کج‌روی‌های جامعه معنا می‌یابد. آنگاه کسی که قلم را به حرکت وا می‌دارد، ضمن این‌که خطر«ریسک» بزرگی را به جان خریده به سوی قمار ناشناخته‌ای  نیز گام برداشته است. نویسندگان بزرگی را به یاد می‌آوریم، هیچ یکی از آن‌ها زندگی شاهانه‌ای نداشته‌اند، اما کار و اثری شاهانه از خود به جا گذاشته‌اند که اهمیت آن را در دل نسل‌ها زندگی و کثرت مخاطبان آن موازینه می‌کنیم.

مهدی‌یار اعتمادی

نوشتن همیشه یک قمار بوده است. قمار با خویشتن و قمار با جامعه. اما قمار با جامعه در ستیز با کج‌روی‌های جامعه معنا می‌یابد. آنگاه کسی که قلم را به حرکت وا می‌دارد، ضمن این‌که خطر«ریسک» بزرگی را به جان خریده به سوی قمار ناشناخته‌ای  نیز گام برداشته است. نویسندگان بزرگی را به یاد می‌آوریم، هیچ یکی از آن‌ها زندگی شاهانه‌ای نداشته‌اند، اما کار و اثری شاهانه از خود به جا گذاشته‌اند که اهمیت آن را در دل نسل‌ها زندگی و کثرت مخاطبان آن موازینه می‌کنیم.

با این همه، این پرسش به ذهن می‌آید که چرا باید دست به چنین قماری زد و چنین خطری را به جان خرید؟ کیست که آسایش زندگی را دوست نداشته باشد. پس آیا این قمار از روی ناچاری است یا یک انتخاب آگاهانه؟ پاسخ دادن دشوار است، اما آن‌چه مهم به نظر می‌رسد اهمیت این موضوع است. این‌که چه چیزی انسان را وادار به نوشتن می‌کند یا واضح بگویم وادار به قمار کردن.

شاید عوامل متعددی در کار نوشتن دخیل باشد؛ از آلایش‌های ذهنی گرفته تا کج‌‌روی‌ها، سنت، حاکمیت، جامعه، استبداد و لایه‌های ظریف پت‌وپنهان زندگی، همه در خط نوشتن است. آن‌چه نوشتن را زنده نگه‌ می‌دارد قمار نوشتن است. نوشتن برابر با آگاهی است و آگاهی توام با رنج. کار نوشتن این قمار را می‌طلبد و نویسنده در وهله‌ی نخست دست از آسایش زندگی بر می‌دارد.

البته نوشتن خود با چنین نیرویی بر او«نویسنده» چیره می‌شود. زیرا آگاهی خود نیروی انکار ناشدنی است. این گام، گام نخست قمار نوشتن است. ازین‌رو، خلوت گزیدن او در کنج وایرانه‌ی که با کار نوشتن و خواندن (آگاهی) همراه باشد، معنامندتر از زندگی بیهوده زیستن است. وهله دوم کار نویسنده که اغلب به مسئولیت نویسنده نیز ارجاع داده می‌شود، با جامعه است. این دو فکتور یک بازی دو لایه‌یی را بر نویسنده اعمال می‌کند. این بازی را من بر آن می‌گویم «بازنده‌ی پیروز» در واقع نویسندگان بازند‌گان پیروز اند. اما وقتی در فرهنگ عامه، در دیالوگ‌های روزانه، در گفتمان‌ها و مجادلات سیاسی و اقتصادی، در کار و فعالیت روزمره اگر چنین حرفی “بازنده پیروز است” را بر زبان بیاوریم با چه واکنش‌های روبه‌رو می‌شویم؟ قطعاً از جمع دیوانه‌گان و بیهوده‌گویان به حساب می‌آییم. اما واقعاً چنین حرفی به چه معنا است؟ چطور ممکن است یک بازنده پیروز باشد. اگر فرض را بر این بگیریم که بازنده پیروز است، پس پیروز چه کسی است؟ ابتدا برای یافتن پاسخ به این پرسش‌ها لازم است با استفاده از یک چارچوب نظری-تاریخی از منظر ادبیات به آن نگریسته شود و سپس مفهوم مورد نظر از حرف “بازنده پیروز است” روشن گردد.

ادبیات به لحاظ تاریخی در طول عمر خود همیشه با یک پیرو خاص روبه‌رو بوده است. این پیروان خاص از ویژگی‌های خاصی نیز برخوردار بوده است که بر مبنای یک رابطه‌ی دیالکتیک شکل گرفته است “تز”ها همان عاشقان و شیفتگان قسم خورده‌هایی است که در طول عمرشان یک نکته شراکت با خویشتن نداشته است. این تیب آدما از به چالش کشیدن و تقابل با خود گرفته تا جامعه و فرهنگ و فراتر از آن به راز بقا و چگونه زیستن و نامقبولی‌های زندگی و روزگار بوده است. تزها در یک کلام همان بازندگان و شکست خورده‌هایی هستند که نتوانستند سر سازش با خود و هستی خویش بیابد. اینها یاغیان خویشتن و سیاه بختان روزگار و ناراضی‌های بر همه چیز اند.

اغلب، این نگون‌بختی‌شان را آگاهانه انتخاب و زیرکانه می‌پیمایند. برای این‌ها هر شکستی برابر با پیروزی وصف نشدنی است. زیرا شکست برای این‌ها درس دست نیافتنی در امر کسب آگاهی از چیزهایی است که برای رسیدن به مقاصد مورد نظرشان با دیگر ابزارها میسر نیست. بازندگان چند قدم جلوتر از کسانی است که بی‌خبر از سیاه و سفیدی زمان چیزی بداند. بر باور آن‌ها انسان شکست نخورده درک واقعی از پیروزی ندارند؛ زیرا درک واقعی پیروزی تنها با شکست قابل درک است و اغلب بازندگان، شکست خود را از راه ادبیات غلبه بر خویشتن به پیروزی تبدیل میکند.

رابطه بین شکست و ناامیدی و ایده پرسش‌گر انسان شکست خورده محل تلاقی و تولید ادبیات است. ایده پرسش‌گر با کمک ادبیات می‌تواند خود را در آزمون قرار دهد و این شکست را از راه نوشتار با یک ایده آرمان‌گرایانه از خود در قالب کلمات بروز دهد. کلمات از آن‌جایی که با چیزها در ارتباط هستند و ایده او را با سایر افرادی با این کلمات در ارتباط است و تاثیرات که ناشی از این ایده بر آن‌ها تحمیل می‌شود، برای نویسنده این حس شراکت و انتقال ایده که منجر به فتح قله‌های کلمات است، حس جاودانگی و پیروزی را می‌دهد که سرمنشا آن از شکست و ناامیدی دنیازدگی او نشأت می‌گیرد. این‌جا است که کلمات بر “تن” غالب می‌شود و حس ناامیدی و شکنندگی را از “تن” می‌رباید و او را به میل تمنا و امید مبدل می‌کند. البته این پیروزی برای او تنها با کمک ادبیات امکان‌پذیر است.

و اما “سنتز” انگار چیزی است که از آن حرف می‌زنیم، ادبیات! ادبیات خاصیت اعتیاد را دارد و مثل مواد مخدر عمل می‌کند. از همین‌رو، پیروان خاص ادبیات کسانی است که خود را در جهان هستی‌اش بی‌ریشه احساس می‌کند. این بی‌ریشه‌گی آن‌ها را نیازمند و معتاد به ادبیات نموده است. کش دادن یک نخ سگرت یا نوشیدن چند پیک شراب جز خواستگاه رها شدن از خویشتن چیزی دیگری نیست.

بنابراین همان‌طور که می‌دانیم اعتیاد ویران‌گر است و ویران‌گری هم‌زاد افشاگری و رها شدن و حتا نابود شدن است. فرد معتاد می‌کشد که با کش دادن یک نخ سگرت به معضل آن‌چه او درگیر آن است پایان بخشد. هرچند این اعتیاد به لحاظ فیزیکی بر او آسیب می‌رساند اما از بعد دیگر به باز تولید اتوریته به فرد کمک می‌کند که تا با این مایه گذاشتن از وجود خود به حیات خویش ادامه دهد. ادبیات عین این پروسه را عمل می‌کند. با آن‌که دست به افشاگری می‌زند برای جان بخشیدن خویش که همانا “آنتیتز” اثر و جاودانگی است نیز عمل کرده است.

             
     

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تماس با ما: contactus@paikaftab.com
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x