افغانستان و ثبات پایدار
نزدیک به پنج دهه است که افغانستان در آتش جنگ و خشونت میسوزد؛ جنگی که تمام زیربناها را نابود کرده و کشور را صدها سال از قافله جهانی عقب انداخته است. فروپاشی ساختارها و زیربناهای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و به خصوص مشکلات و نابههنجاریهای امنیتی، سبب شده که حتی کمکهای نسبتاً قابل توجه کشورهای جهان هم نتواند بخشی قابل ملاحظهای از نیازها و مشکلات ناشی از جنگ را بر طرف سازد.
ضیا دانش، نویسنده و روزنامه نگار
نزدیک به پنج دهه است که افغانستان در آتش جنگ و خشونت میسوزد؛ جنگی که تمام زیربناها را نابود کرده و کشور را صدها سال از قافله جهانی عقب انداخته است. فروپاشی ساختارها و زیربناهای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و به خصوص مشکلات و نابههنجاریهای امنیتی، سبب شده که حتی کمکهای نسبتاً قابل توجه کشورهای جهان هم نتواند بخشی قابل ملاحظهای از نیازها و مشکلات ناشی از جنگ را بر طرف سازد.
در سال 2002 با اینکه تصور میشد سقوط طالبان نقطه ختم جنگ و ایجاد زمینه برای تجربه زندگی صلحآمیز باشد، اما خشونتهای فزاینده دو دهه اخیر نشان داد که معضل خشونت و جنگ در افغانستان ریشههای به مراتب عمیقتر از آنچه دارد که گمان میرفت و این امر نشان داد که به این زودیها و آسانیها نمیشود به جامعه کاملاً عاری از خشونت و باثبات دست یافت.
هر چند ریشه خشونتهای چهل ساله در افغانستان عوامل قوی خارجی دارد، اما نکته قابل ملاحظه این است، تا زمانیکه جامعه خود خشونتپذیر نباشد، عوامل خارجی نمیتواند به صورت وسیع و در حد نگران کنندهای مداخله کرده و باعث بحران و بیثباتی شود. تجزیه و تحلیل خشونتها در کشور نشان میدهد که ریشههای امنیت و ثبات پایدار در افغانستان بسیار نازک و ضعیف است و به راحتی میشکند.
همین امر واضح میسازد که برای داشتن ثبات پایدار و مستمر، نباید از برداشتن گامهای دقیق و عمیق برای نهادینه کردن ثبات و امنیت به عنوان یک ضرورت همیشگی غافل شد.
عوامل بنیادی نا آرامیها
سرنوشت افغانستان با عوامل و مسایل بسیاری گره خورده که سبب شده است همواره ثبات برهم بخورد و بیثباتی و ناامنی در آن جریان داشته باشد. این عوامل، گاه ریشههای فرهنگی داشته و گاه نیز مسایل اقتصادی در آن دخیل بوده و زمانی نیز مسایل قومی و نژادی؛ ولی مهم این است که این عوامل خود بستر مداخلات و نفوذ عوامل خارجی بیثباتی در کشور را در طول تاریخ فراهم ساخته و سبب شده است که همواره درگیری و نزاع به بهانههای مختلف وجود داشته باشد.
در صورتیکه به این عوامل توجه جدی نشده و اقدامات صادقانه و مسئولانه از جمله مشارکت ملی به معنای واقعی انجام نشود و مردم خود در مورد سرنوشت سیاسی و آیندهشان تصمیم نگیرند، هیچ تضمینی وجود ندارد که حتی شمولیت سیاسی یک عده خاص، بتواند باعث جلوگیری از روند شکننده امنیت در کشور شده و زمینه برای سرمایهگذاری جهت پیشرفت و ترقی افغانستان فراهم شود.
به مواردی که در ذیل اشاره میشود میتوان به عنوان مهمترین نقاط اثرگزار بر روند ثبات دایمی و یا ناامنیهای پایدار نگاه کرد:
- مسایل اجتماعی: وجود اقوام و نژادهای گوناگون در هر جامعهای میتواند هم باعث رونق و شکوفایی اجتماعی و فرهنگی آن جامعه شود و هم باعث جنگ، ویرانی و تباهی؛ زیست متنوع اما در عین حال توام با پیشرفت نیاز به مدیریت متعهدانه و خردمندانه زمامداران سیاسی دارد. در افغانستان اما بنا به دلایلی، در درازنای تاریخ، این امر تبدیل به یک موضوع دردسرآفرین و مشکلساز شده است. شکل نامناسب زندگی سنتی و افکار قومگرایانه در مواردی باعث شده است که به این مسایل دامن زده شود و درگیریها و برخوردهای اجتماعی شکل بگیرد.
- مسایل فرهنگی: افغانستان یک جامعه بسته و بحران زده است، بیسوادی و فقدان آگاهیهای لازم سبب گردیده که همدیگرپذیری و روحیه کثرتگرایی اجتماعی و فرهنگی در سطح بسیار پایین و شکننده، وجود داشته باشد.
عدم آگاهی درست و دقیق در مورد باورها، هنجارها، نحوهی زندگی، مشترکات، احساس و… افراد یک قوم و نژاد از دیگری، به راحتی زمینه مداخلات افراد مغرض و سودجو را فراهم ساخته و نقطهای برای آسیبپذیری ثبات و امنیت پایدار در کشور شده است.
- مسایل اقتصادی: فقر مزمن و حاد افغانستان خود عاملی برای شکلگیری و تداوم ناامنیهاست. فقر میتواند افراد را به انواع تبهکاری از جمله خشونتهای مسلحانه سوق دهد و زندگی توام با امنیت و آسایش را تهدید کند.
مطالعات علمی، آمارهایی را تایید میکند که رابطه میان فقر و خشونت به میزان بالایی را نشان میدهد و فقر به گونههای مختلف آرامش و ثبات را برهم میزند.
- چالشهای سیاسی: در کشورهای که منافع مردم نهادینه نشده باشد و به قدرت و حکومت به عنوان ابزاری برای خدمت به مردم و ترقی و پیشرفت نگاه نشود، همواره چالشهای سیاسی به عنوان یک معضل و مانع، فراراه ثبات پایدار و ماندگار مطرح بوده است.
در کشورهای فقیر وعقبمانده، نخبگان سیاسی یا دچار انحصارگرایی سیاسی و استبداد زدگی میشوند، یا قومی و سمتی عمل میکنند و یا به حلقات مافیایی تسلیم و یا تبدیل شده، منافع گروهی و خانوادگی خویش را جستجو میکنند. رهبران در این گونه کشورها خطوطی را در سیاست میپیمایند که مصالح تمام مردم و کشور در آن در نظر گرفته نمیشود، بلکه همواره در جهت عکس آن در حرکت است.
افغانستان نیز این مورد را طی دهههای گذشته تجربه کرده و همین معضل حتی در بیست سال اخیر، به عنوان یکی از محوریترین عوامل بیثباتی فزاینده در کشور بوده و سبب شده که امنیت پایدار به میان نیاید و افغانستان همچنان در گرداب ناامنیها دست در گریبان و سرگردان باشد.
- مسایل بیرونی: افغانستان همواره مورد مداخله کشورهای مختلف خارجی قرار داشته است؛ عوامل مختلفی، دیگر کشورها را در زمانهای مختلف ترغیب به مداخله در امور افغانستان کرده و تا هنوزهم این امر همچنان ادامه دارد.
زمینههای این مداخله را فقر، مشکلات فرهنگی و اجتماعی و سیاستمداران غیرمتعهد به خوبی فراهم میسازند.
اقدامات صادقانه و ثبات پایدار
این جمله بسیار معروف است که صلح به معنایی قطع جنگ نیست، بلکه صلح به معنایی همدیگرپذیری به عنوان یک فرهنگ رایج مسلم هر جامعه است. هرچند نیاز است که برای رسیدن به این مهم، نخست باید به خشونتها و جنگ در جامعه پایان داده شود، اما این را نیز نباید فراموش کرد که به موازات تلاشها برای از بین بردن عوامل مخل امنیت، گامهای هدفمند، دقیق و سنجیده شده برای همگانی کردن ثبات پایدار باید برداشته شود؛ گامهای که امنیت و ثبات را جز باورهای مسلم فرد و جامعه، نهادینه ساخته و نقض آن را مساوی با شکستن هنجاریهای مسلم و جرم تلقی کند.
برای رسیدن به این مهم، نخست لازم است که گامهای بلند فرهنگی برداشته شود؛ چرا که اصولاً بخشی از نابههنجاریهای اجتماعی از جمله ناامنیها، به نداشتن اطلاعات لازم از دنیای ماحول افراد و جوامع بر میگردد و جهالت ریشه مسلم اکثریت قریب به اتفاق تمام خشونتها از برهم زدن ثبات است. در کشورهای اروپایی که پایداری و ثبات اجتماعی تا حد زیادی نهادینه شده است، امروزه نهادهای بزرگ فرهنگی فعالیتهای هدفمند وسازمان یافته برای امنیت و ثبات پایدار دارند و موسسات و دانشگاههای را در این راستا ایجاد کردهاند و سالانه کارهای عمیقی در این راستا انجام میدهند.
در افغانستان نیز میتوان این کار را از مکاتب و رسانهها آغاز کرد و با برنامهریزی زمانمند و هدفدار به تمام بخشهای جامعه به تدریج کشاند.
ملی ساختن سیاستها نیز از موارد دیگری هست که میتواند به ملت شدن جامعه افغانستان کمک کند و مشکلات ناشی از ساختار اجتماعی در افغانستان را کاهش دهد و در نهایت جامعه را به سمت و سوی وحدت و همگرایی بکشاند.
این دو عامل، هم از عوامل اصلی بیثباتی ریشهدار هستند و هم میتواند نقطه عطفی در نهادینه کردن امنیت پایدار و همیشگی در کشور باشد و تا زمانیکه سیاستمداران افغانستان، سیاست حرکت دولت را بر محور منافع مردم تعریف و بنا نکرده و کارهای ریشهدار فرهنگی برای ترویج همدیگرپذیری، پذیرش پلورالیسم اجتماعی و تغییر نوع نگاه به زندگی انجام ندهند، بعید است که افغانستان امنیت پایدار را تجربه کند.