چرایی سقوط نظامهای سیاسی در افغانستان
حامد کرزی و اشرف غنی، نه با انتخاب مردم بلکه با انتخاب قدرتهای بیرونی آمدند و هیچگاه هم نتوانستند متناسب با خواست ملت همآهنگ باشند و کار کنند و در نهایت تمامی داشتههای ملی و آرزوهای خوب شدن مردم را بر باد دادند که نمونه بارز آن 15 اگست سال گذشته و فرار خفتبار اشرف غنی و تیم همراه او بود.
سالهاست ذهن ما را در افغانستان یک سوال به خود مشغول ساخته و نسلاندرنسل همه ما افسوس یک سوال بنیادی را میخوریم که تاهنوز به آن نپرداختهایم و آن اینکه چرا پیوسته حکومتها در افغانستان از هم میپاشند و به شکست مواجه میشوند؟
چرا میانگین عمر حکومتها در افغانستان دو تا پنج سال است؟ چرا حاکمان ما هر بار باید به یک کشور منطقهای و خارجی برای مخارج و اقتصاد خود متکی باشند؟ و چرا همان حس وطنپرستی و از خود دانستن این مرزوبوم از یک گوشه تاگوشه دیگر افغانستان فرق میکند؟ آیا تا هنوز هویت ملی، منافع ملی، دیدگاه ملی و برنامه ملی به تمام معنا داریم؟ و بالاخره چرا کشورهایی که به مراتب تاریخ، جغرافیا، و فرهنگ نامناسبتر از افغانستان دارند، توانستهاند از نگاه سیاسی، اقتصادی و نظامی از ما پیشی بگیرند و ما هنوز در دور بطلان خشونت و وابستگی اقتصادی باقی ماندهایم.
- فرانسیس فوکویاما، یکی از دانشمندان سرشناس علم سیاست و استاد دانشگاه هاروارد، حکومتهای ناکام را بزرگترین تهدید به تمامیت ارضی و سلامت جوامع خودشان و همچنان تهدید جهانی میپندارد.
- پاول کاولیر، استاد دانشگاه آکسفورد، حکومتهای ناکام را ناشی از چهار دامِ بازدارنده (حصار جغرافیای و محاط به خشکه بودن، مناقشات روی منابع طبیعی، فقر و حکومتداری بد) توصیف میکند.
- کلر لوکهارت، در کتاب معروف خود تحت عنوان «ترمیم حکومتهای ناکام»، ناکامی حکومتها را به 8 عامل مختلف از جمله پراکندگی، انحصار قدرت، استفاده از خشونت، نبود حاکمیت قانون، عدم ارایه خدمات اقتصادی و اجتماعی، سرمایهگذاری بطی در سکتور خصوصی و فساد در نظام عدلی و قضایی میداند.
- جیفری زکس، اقتصاددان مشهور دنیا در کتاب خود تحت عنوان «پایان فقر»، ناکامی حکومتها را بیشتر محصول حکومتداری بد، فقر مدحش، فساد گسترده، نامساواتهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، میداند و به راهحلهای آن نیز میپردازد.
- دارن اسیم اگلو، اقتصاددان و استاد در دانشگاه MIT امریکا در کتاب مشهور خود تحت عنوان «چگونه حکومتهای ناکام را ترمیم کنیم»، به 10 دلیل حکومتهای ناکام میپردازد. او مشکل حکومتهای ناکام را عدم موجودیت نهادهای همهشمول و سیاستهای انحصاری میخواند.
اما شاخصهای اساسی فروپاشی حکومتها در افغانستان چیست و چرا ما در ایجاد یک حکومت پایدار فراگیر ملی ناکام میمانیم و هر از گاهی شاهد فروپاشی پیاپی نظامها میباشیم؟
نویسندگان و تحلیلگران، نوشتههای زیادی دارند و عوامل داخلی و بیرونی زیادی را بر میشمارند. در این نوشته بیشتر روی دو عامل مهم و تاثیرگزار “ارثیشدن سیاست و قدرت و همچنین نبود یک زعیم ملی” تمرکز شده است.
اگر بخواهیم عوامل مهم و تاثیرگزار بر فروپاشی نظامهای سیاسی در افغانستان را بر شماریم، میتوان به عوامل زیر اشاره نمود:
- وابستگی نظامهای سیاسی، نظامی و مالی به کشورهای بیرونی
- سیاسی و قومی شدن امور امنیتی و دفاعی
- ضعف ساختار و بنیههای اقتصادی
- حکومتداری ملوک الطوایفی
- نگاه ابزاری به دین و آموزههای دینی
- خود محوری و بیتوجهی به ایجاد یک واحد سیاسی با ساختار درست و پاسخگو
- نبود یک بینش قابل فهم و درک درست از سیاست و حکومت در رهبری حکومتها
- مداخلات وسیع منطقهای و بینالمللی
در اینجا دو عامل مهم و تاثیرگزار که سایر عوامل به قسمی از آنها ناشی میشوند را بیشتر مورد بحث قرارداده و توجه افکار و خوانندگان را به آن جلب میکنم.
مورثی شدن سیاست و قدرت در افغانستان
اولین موضوعی که میشود به آن تمرکز کرد، ارثی شدن قدرت و سیاست در افغانستان است. از گذشتههای بسیار دور، سیاست و قدرت که حوزه عمومی و حق همه شهروندان در یک نظام سیاسی به شمار میآید و باید همه اتباع کشور در تصمیمگیریهای کلان ملی سهیم باشند و نسبت به سرنوشت جمعی به صورت آزادانه تصمیم بگیرند، متاسفانه تبدیل شده به مُلک شخصی قوم خاص و هرازگاهی که سایر اقوام تمایل پیدا میکنند که وارد این حوزه شوند و از مزایای آن بهره گیرند، به صورت جدی با موانع بسیار قوی مواجه میشوند. فهم غلط از سیاست و قدرت و انحصاریسازی آن، یکی از موانع توسعه و عامل غیرقابل انکار جنگ دوامدار و بیثباتی مزمن به شمار میآید.
متاسفانه انحصار قدرت و تبدیل آن به ارثیه پدری، تبدیل به فرهنگ عمومی شده و سایر اقوام هم به شکلی همین نوع نگاه را به قدرت پذیرفتهاند. به همین دلیل است که در نشست بُن، تصیمگیرندگان ساختار سیاسی باز هم نتوانستند از سیطره این نوع تفکر خارج شوند و همه به این جمعبندی رسیدند که باید زعیم کشور از یک قوم خاص باشد. پیآمد قطعی این نوع تفکر، برخورد جدی با همه کسانی است که بخواهند روزی وارد این حوزه انحصاری شوند. گروه مسلط و حاکم هر زمانیکه میبینند بقیه اقوام در قدرت دست یافته و در تصیمسازیهای کلان ملی نقش ایفا میکنند، از همه ابزارها و به ویژه ابزار دین و نژاد، برای به حاشیه راندن سایر اقوام از قدرت و سیاست استفاده بُرده و تمام داشتههای ملی را به باد فنا دادهاند.
در به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان، دور اول و دوم با فرض پذیریش سایر عوامل، دو عامل نژاد و مذهب بیشترین نقش را نسبت به سایر عوامل داشته است. در دور اول سلطه طالبان، رنگ قومی بیشتر نمایان بود و در نتیجه، واکنش سایر اقوام نسبت به طالبان سریع و جدی بود که با کمک جامعه جهانی بعد از حملات 11 سپتمبر 2001، طالبان از قدرت کنار گذاشته شد و با حمایت جامعه جهانی یک نظام سیاسی دموکراتیک بر پایه قانون اساسی که حقوق همه شهروندان را به صورت یکسان به رسمیت میشناخت، در افغانستان شکل گرفت.
اما از آغاز شکلگیری نظام سیاسی «جمهوری اسلامی» و در رأس آن جناب حامد کرزی و حضور معنادار سایر اقوام در قدرت و فراهم شدن زمینه انتخابات و انتخاب مردم، تلاشهای موازی برای از بین بردن این نظام آغاز شد. در همه انتخاباتهایی که در این دوره برگزار شد، تمام منابع و امکانات ملی برای این به کار گرفته شد که فردی از قوم خاص به قدرت برسد. در هر مرحله انتخابات ریاست جمهوری، زمانیکه شخص مورد نظر آنها رأی لازم را به دست نیاورد، از همه ابزارهای غیردموکراتیک و طرح مسایل مانند سقوط نظام و … استفاده میشد تا اینکه همه را متقاعد کنند که صلاح مملکت در گرو حضور فلان شخص در هرم قدرت است. در طول این دوره، در درون نظام پیوسته تلاش صورت گرفت که سایر اقوام را از بخشهای مهم تصمیمگیری دور نگهدارند و موارد زیادی از شواهد غیرقابل انکار از حذف فیزیکی افراد وجود دارد.
همردیف با موارد بالا، سیاستی که از گذشتهای دور تبدیل شده بود به مُلک شخصی قوم خاص، در دوره جمهوری به جای واگذاری به مالکانشان که همانا مردم باشند، این بار در بین سایر اقوام نیز به مُلک شخصی افراد خاص تبدیل شد. همه مردم شاهد بودند که دستیابی به بستهای مهم دولتی میسر نبود، مگر اینکه از فیلتر چند فرد خاص عبور میکرد و با گذشت زمان این فیلترها همراه شد با فساد مالی گسترده و لجامگسیخته که مهار آن غیرممکن به نظر میرسید.
در دوره دوم ریاست جمهوری اشرف غنی، متاسفانه فیلترهای هدفمند، آغشته به فساد مالی و اخلاقی گردید. همه شاهد بودند که در این دوره، همه تصمیمها در اداره امور و شورای امنیت گرفته میشد و بقیه نهادها از تمامی صلاحیتها سبکدوش شده بودند. در این دوره، دختران بینام و نشان و بدون تخصص تا سرحد معاونت وزارتخانههای امنیتی و دفاعی ارتقای رتبه یافتند و افراد غیرمسلکی ولی از تبار خاص در پستهای کلیدی گماشته شدند. از میان سایر اقوام تنها بستگان افراد خاص بود که در بستهای بلند اداری و حکومتی گماشته میشد و بقیه مردم تنها نظارهگر تقسیم قدرت بین تیکهداران سیاست و قدرت بودند.
همین ارثی شدن حوزه عمومی و قدرت سیاسی، زمینه نارضایتی مردم را از حکومت و نظام سیاسی بیشتر از قبل فراهم کرد. در این دوره تمامی حرکتهای عدالتخواهانه که در تقویت نظام نوپای جمهوری شکل میگرفت، توسط نظام موجود به شدت سرکوب گردید که نمونههای بارز آن «جنبشهای روشنایی و تبسم» است.
نبود زعیم ملی متعهد به منافع ملی
دومین عامل مهم بیثباتی سیاسی در افغانستان را میتوان به نبود یک زعیم ملی و متعهد به منافع ملی در افغانستان دانست. طبیعی است زمانیکه قدرت سیاسی مورثی باشد، انتخابهای زعیم کشور بر اساس شایستگی نبوده و تمرکز روی فردی خواهد شد که بیشتر از حمایت درون قومی برخوردار بوده و حمایت بیرونی را با خود داشته باشد. نگاه گذرا به تاریخ این سرزمین حکایت از به قدرت رسیدن افرادی میکند که خود توانایی زعامت را نداشته و با حمایتهای داخلی و بیرونی بر اریکه قدرت تکیه زدهاند. همه شاهدیم که زعیمهای افغانستان نسبت به قدرت و سیاست، نگاه قومی و نژادی داشته و طبیعی است زمانیکه در یک واحد سیاسی انتخابها براساس خون و نژاد باشد، یک انتخاب مناسب نخواهد بود و زمینه نزاعهای بعدی را فراهم خواهد ساخت. در نتیجه، هر زعیم و انتخابهای غیرملی، خود زمینه فروپاشی قدرت سیاسی در افغانستان را فراهم ساخته و بعد از گذشت زمان محدودی، از قدرت کنار گذاشته میشود که این هم بدنامی برای کشور است و هم ناکامی شخص زعیم را به اثبات میرساند.
همه زعیمهای سیاسی در افغانستان به دلیل ضعف شخصیتی و مدیریتی، خود را نیازمند حمایت بیرونی دانسته و از همان آغاز حکومت خود، یک تعهدنامه وابستگی را با حامیان بیرونی خود به امضا رساندهاند. نمیتوانیم زعیمی در این کشور پیدا کنیم که وابسته به کشورهای قدرتمند منطقهای و بینالمللی نبوده باشد. در همین 20 سال اخیر، حامد کرزی و اشرف غنی، نه با انتخاب مردم بلکه با انتخاب قدرتهای بیرونی آمدند و هیچگاه هم نتوانستند متناسب با خواست ملت همآهنگ باشند و کار کنند و در نهایت تمامی داشتههای ملی و آرزوهای خوب شدن مردم را بر باد دادند که نمونه بارز آن 15 اگست سال گذشته و فرار خفتبار اشرف غنی و تیم همراه او بود.
تحلیل عالی و زیبای کردید استاد حلیمی گرامی