دشواریهای زندگی کودکان بیابانی و خیابانی
نزدیک بیست سال است که کار کودکان به عنوان یک مسئله جهانی شناخته شده و قانون منع کار کودکان از سوی نهادهای بینالمللی تصویب و در مورد آن تحقیقات علمی زیادی در کشورهای مختلف انجام شده است.
محمدهادی اکبری
نزدیک بیست سال است که کار کودکان به عنوان یک مسئله جهانی شناخته شده و قانون منع کار کودکان از سوی نهادهای بینالمللی تصویب و در مورد آن تحقیقات علمی زیادی در کشورهای مختلف انجام شده است.
سوال اما این است که آیا کار برای کودکان افغانستان هم مسئله است تا منع شود یا مسئله کودکان افغانستان با کودکان جهان فرق دارد؟
به نظر میرسد همانطوری که شیوه و شرایط زندگی انسان افغانستانی با سایر ملل جهان فرق دارد، مسئلهشان هم متفاوت است و در همین راستا مسئله کودکان افغانستان هم فرق دارد. مسئله کودکان افغانستان کار نیست بلکه مسئله آنها بیکاری است، بیکاری خودشان و پدر و مادرشان. اگر بخواهیم مسئله کودکان افغانستان را حل کنیم، باید کار مناسب برایشان فراهم کنیم، شرایط کار را برایشان بهبود بخشیم و محیط کار را برایشان امن بسازیم، نه اینکه آنها را از کار منع کنیم و بهتر از آن اگر بتوانیم برای پدر و مادرشان شغل ایجاد کنیم.
مسئله دیگر در جهان، کار کودکان خیابانی است. در افغانستان اما این مسئله هم متفاوت است، برای کودکان افغانستان کار در خیابان مسئله نیست، زندگی در خیابان مسئله است، چیزی که باعث شده آنها در خیابان دنبال سرپناه باشند تا شب و روز خود را در آن سپری کنند و آنجا نان بخورند و بخوابند و خود را در زمستان و تابستان از سرما و گرما و از شر جنبندگان و خزندگان حفظ کنند. این کودکان یا به دلیل اینکه خانه ندارند در خیابان پناه میگیرند و یا اینکه در خانه آنقدر خشونت و تحقیر و بیتوجهی میبینند که خیابان را امنتراز خانه مییابند.
مسئله دیگر کودکان کار در افغانستان، کودکان بیابانی است. در ادبیات کودکان کار جهان، کودکان خیابانی و شهری شناسایی شدهاند، ولی از کودکان بیابانی و روستایی یادی نشده و چارهاندیشی هم نشده است، چونکه این مسئله خاص کودکان کار در افغانستان است و حقوقدانان و مدیران و نویسندگان جهان از آن غافلاند. کودکان افغانستان در روستا هم کارهای شاق و خطرناکی را متحمل میشوند. کودگان افغانستان در بیابان گاوچران، مالچران و شترچران اند، آنها در بیابانها هیزمکش اند و در مزرعههای تریاک و در تولیدیهای هرویین کار می کنند.
چاره چیست؟
الف) در سطح جهانی، منع کار کودکان و اجباری شدن آموزش برای آنها چارهاندیشی شده است، اما آیا این نسخه درد کودکان افغانستان را مداوا میتواند؟
منع کار برای کودکان افغانستان یعنی مرگ گروهی و خانوادگی آنها، زیرا کودکان افغانستان بین کار نکردن و مُردن و کار کردن و زنده ماندن، کار را انتخاب میکنند تا زنده بمانند، وگرنه کودکان افغانستان هم مثل کودکان هر انسان دیگر آروز و علاقه دارند که کار نکنند تا دستان لطیف و رنگ روشنی داشته باشند، لباس نو بپوشند، با همسالان خود بازی کنند و در خانه در آغوش گرم پدران و مادرانشان آرام بخوابند و پاهایشان هم در سرما و گرمای خیابان و بیابان برهنه نباشد.
اصلاً کار، فلسفه تولد بسیاری از کودکان افغانستان در یک قرن متاخر است. فشار محیط، فقر و ناداری، زندگی انسان افغانستان را چنان تلخ و دشوار ساخته است که پدر و مادری تصمیم میگیرند فرزندی به دنیا بیاورند، به این امید که فرزندشان بعد از تولد با پدر و مادر و یا برای آنها کار کند و در امرار معاش و مشکلات زندگی آنها را کمک کند. بگذریم از اینکه بسیاری کودکان در افغانستان هستند که بعد از تولد، پدر و مادرشان را از دست می دهند و خود خیلی زودتر از وقت و به تنهایی راهی میدان، بیان و خیابانهای کار میشوند و برخی حتا بدون سرپناه میشوند و در خیابانها زندگی میکنند.
ب) سیاست آموزش اجباری هم برای کودکان کار در افغانستان امکان ندارد، زیرا این کودکان نه وقت آموزش و نه توان و پول آنرا دارند. اگر وقت و پول می داشتند، بدون اجبار هم مثل هر کودک دیگر علاقه دارند که به مکتب بروند و درس بخوانند. آنها هم آروز دارند بزرگ که شدند؛ پول داشته باشند، کارهای بزرگ کنند و مشهور شوند.
اصولاً انسان افغانستانی فاقد شایستگی و توانایی اجرای یک سیاست جهانی و کلان در مورد کودکان خود است. انسان افغانستانی به لحاظ اخلاق هم، اصلاً شایستگی تصدی امورات کودکان خود را از دست دادهاند.
اگر ارادههایی باشند که برای کودکان افغانستان کاری کنند، بهتر است به جای سیاستهای کلان «منع کار کودکان و آموزش اجباری» چند تدبیر خُرد را بیندیشند و درست اجرایی کنند تا به تدریج به امکان منع کار و آموزش اجباری کودکان دست یابیم:
- متصدیان امر؛ چاههای سَرباز زیادی را که در کوچهها و خیابانهای شهر و بیابانهای کشور رها شدهاند، ببندند تا کودکان افغانستان برای همیشه در درون آنها نیفتند.
- مدیران شهر؛ آبهای آلوده و کثیف را از سطح شهر جمع کنند و جریان فاضلابهای سَر باز را در کوچهها و خیابانها منع کنند که کودکان خیابانی افغانستان مریض نشوند.
- شهرداران؛ زبالهها را از کوچهها و خیابانها جمع و دور کنند و از انبار کردن و انداختن زبالهها در سطح شهر جلوگیری کنند تا کودکان خیابانی افغانستان بیمار نشوند.
- حاکمان شهرها؛ معتادان را از سطح شهر جمع کنند تا کودکان خیابانی افغانستان آسیبهای خطرناک نبینند.
- مسئولین حکومتی؛ سگهای ولگرد را از سطح شهر جمع کنند تا کودکان خیابانی را نترسانند و ندرند و مریض نکنند.
- پولیس؛ زورگیران را از سطح شهر جمع کنند تا با سیلی و تهدید، جیب کودکان خیابانی را خالی و به آنها آسیب نرسانند.
- نهادهای عدلی و قضایی افغانستان؛ مردم و کارفرمایان را وادار کنند که سر کودکان خیابانی و کودکان کار ظلم نکنند، حق آنها را نخورند و آنها را نزنند.
- آمران حکومت؛ کشت، تولید و فروش تریاک را جلوگیری کنند تا کودکان افغانستان خانه و زندگیشان تباه نشود.
- متولیان امر؛ بیابانهای افغانستان را از وجود ماین و مواد انفجاری پاک کنند تا کودکان بیابان و پدر و مادرشان کشته و یا معلول نشوند.
- نهادهای حکومتی؛ باندهای تبهکار را از جامعه بزداید تا از دزدیده شدن و اختطاف کودکان کار جلوگیری شود.
- مسئولین امنیتی؛ جلو کشتارهای دستهجمعی کودکان افغانستان را بگیرد.
- حکومت افغانستان؛ به صلح سراسری بیندیشد تا کودکان افغانستان، قربانی جنگ نشوند و پدران و مادران خود را هم از دست ندهند.
- حکومت افغانستان؛ یک ردیف در بودجه ملی برای کودکان کار اضافه کنند و به صورت ماهوار و دقیق به حساب آنها واریز کنند تا زمینه منع کار کودکان و آموزش اجباری آنها فراهم شود.
- حکومت افغانستان؛ برای ریشه کن کردن فقر و ایجاد اشتغال پدر و مادر کودکان افغانستان برنامهریزی کند تا کودکان از کار اجباری نجات پیدا کنند و به آموزش رو بیایوند.
- متولیان فرهنگ؛ پایههای اخلاق عمومی را در افغانستان تقویت کنند تا از رفتارهای غیرانسانی نسبت به کودکان در سطح جامعه جلوگیری شود.
- متصدیان امور؛ نظام خانواده را در افغانستان تقویت کنند تا کودکان پایگاه زندگی خود را از دست ندهند.